نوجوان و استقلال طلبی

دوران نوجوانی و استقلال طلبی

 

 

دو روی سکه رسیدن به استقلال: احساس تسلط و پشیمانی

زندگی سرشار از سرخوردگی هاست. اعتقاد و تفکر ما در مورد پیشرفت، تبدیل به ناامیدی بزرگی می شود.

نوجوان متوجه می شود که فرشته دندان شیری، پری های مهربون، ننه سرما، عمو فیروز و … همه داستان هایی هستند که توسط بزرگسالان مورد اعتماد برای الهام بخشیدن تخیلات معصومانه بوده است. حالا او می داند که والدین نیز می توانند دروغ های حساب شده بگویند. زمانی که متوجه می شوند قدرتی خارج از توهم و بالاتر از قدرت والدین هم وجود دارد.

این چیزی است که در سنین پایین تر می خواهد والدینش بگویند: «هر وقت به ما نیاز داشته باشی ما پیش تو هستیم.» «ما همیشه از تو در برابر آسیب ها محافظت می کنیم.» «ما همیشه تصمیمات خوبی می گیریم.» «ما همیشه می دانیم که باید چه کاری انجام دهیم.»

ولی تجربه ای که کودک از والدینش به دست می آورد باعث ناامیدی اش خواهد شد. بنابراین به اکتشافات نامطلوبی دست می زند. «من هر وقت به انها نیاز داشته باشم آنها نخواهند بود. من تنها هستم.» «آنها نمی توانند همیشه در برابر مشکلات از من محافظت کنند. اتفاقات بدی برای من خواهد افتاد.» «آنها همیشه تصمیمات درستی نمی گیرند. بعضی وقتها من باید تاوان اشتباهات انها را بدهم.» «آنها همیشه نمی دانند که چه کاری باید انجام دهند. من خودم باید مشکلات زندگی ام را حل کنم.» قسمت دردناک بزرگ شدن باور داشتن به این است که والدین امنیت او را تامین نخواهند کرد.

با در نظر گرفتن اینکه سرخوردگی های بزرگی در پایان دوره ی نوجوانی برای کودک به وجود می آید: «من وقتی مستقل شوم می توانم زندگی ام را اداره کنم.» بعد از همه ی اینها هدف کودک از همه ی سرکشی هایش، برای دستیابی به این است که از راه و روش خودش رشد کند.

و اما قصه از همین جا شروع می شود؛

واقعیت غم انگیز این است که زمانی که قدرت والدین کم می شود و موانع برداشته می شوند، روند تغییر می کند و فرد جوان متوجه می شود که محافظت والدینش برای او پناهگاهی بود و اکنون به صورت مستقیم در معرض اتفاقات و حوادث اجتماعی قرار می گیرد. در این زمان است که با درک این موضوع، از خواب غفلت بیدار می شود. در مقایسه، مواجه با نیروهای غیرشخصی برای انطباق اجتماعی، نگرش والدین به فرزندشان دلسوزانه تر می شود، انتظارات والدین کمتر بود، و قوانین والدین بخشنده تر بود.

اکنون باید صورتحساب ها را پراداخت کند، باید یک شغل دست و پا کند، به دنبال راهی برای تجدید نظر در مورد برخی از نظرات در مورد آزادی نوجوانان است، ولی چیزی که نوجوان در می یابد آرمانهای غیر واقعی است. وقتی که آزادی وارد عمل می شود، «من آزاد نیستم که هر کاری را بخواهم انجام دهم.» وقتی آزادی نتیجه اش فردیت می شود، «من آزاد نیستم که بتوانم کاملا خودم باشم.» برای آزادی بیان، «من آنقدر آزاد نیستم که افکارم را به زبان بیاورم.» زمانی که آزادی در مورد آینده است، «من آنقدر آزاد نیستم که به هر چیزی که می خواهم دست پیدا کنم. زمانی که آزادی در مورد پیدا کردن یک شغل واقعی است، « من آزاد نیستم که بتوانم کسی را پیدا کنم که برای کارم به من پول زیادی بدهد.»

بعضی مواقع هر کس نیاز به همراه دارد، بعضی مواقع شخص باید برای برقراری ارتباط خود را انطباق دهد، برخی مواقع یک نفر باید سکوت کند تا چاره ای پیدا کند، بعضی وقتها باید چیزی را که کسی از فرد گرفته باید پس بگیرد. به عنوان نتیجه گیری برای یک نوجوان می توان این را گفت: «آزادی واقعی که من اکنون به دست اورده ام این است که من خودم باید با مشکلاتی که خودم ایجاد کرده ام روبه رو شوم.»

به عبارتی، نوجوان به این نتیجه می رسد که اکنون به عنوان یک بزرگسال اونقدرها هم ازاد نیست. وقتی نوجوان بودم ازادتر بودم، می توانستم قوانین خانه را نقض کنم و مجبور نبودم برای مشکلاتم نگران باشم چون کسانی وجود داشتند. من آزادی می خواستم اما ان را داشتم و نمی دانستم. اکنون بزرگتر شده ام و با قوانین اجتماع روبرو هستم. آزادی داشتن والدینی که از من مراقبت می کردند و نمی گذاشتند تمام مسئولیت ها را به گردن بگیرم. و این همان تراژدی استقلال و مسئولیت پذیری است!

شما می توانید دلیل عصبانیت او را درک کنید. او واقعا از اینکه باورهایی که در دوره ی نوجوانی اش داشته احساس پشیمانی و شکست می کند. در مورد آزادی هر کسی باید نتیجه ی دلخواه را داشته باشد و هر کسی بتواند خودش باشد.

مترجم: نسرین بنی عباسی زاده

منبع:مقالات کانون مشاوران ایران

2 پاسخ
  1. mitra
    mitra گفته:

    یکی از بچه های دوستم که به سن ۱۵ سالگی رسیده میخواد از هیمن حالا تنهایی زندگی کنه و به قول خودش مستقل بشه.میگن این رفتاراش طبیعیه ولی میشه در این مورد بیشتر توضیح بدین؟

    پاسخ
    • روانشناس کودک
      روانشناس کودک گفته:

      توی این سن بچه ها تمایل به دور شدن از خانواده و ازادی بیشتر دارند. چون بودن در خانواده اجازه نمی ده که هر کاری که دوست دارند انجام بدن. در واقع نوعی فرار از خانواده هست. بعلاوه بچه ها تصور می کنند که توانایی زندگی مستقل دارند بیشتر از انچه در واقع هست و در واقع یک تفکر غیر واقع بینانه در مورد خود است. خانواده باید سعی کنند میزان محدودیت ها و رفتار با نوجوان را طوری تنظیم کنند که وی تمایل به دوری کمتری داشته باشد.

      پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

پاسخ دادن به mitra لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *