نشانه های نیاز نوجوان به درمان و مشاوره
در دوران نوجوانی نوسان حالات هیجانی امری طبیعی محسوب می شود. هورمون ها در حال تغییر هستند، تحمل زندگی می تواند به نظر دشوار برسد، و با تجربه ی اندک زندگی، جوان ممکن است احساس سردر گمی کند. زمانی که والدین مشغول کار هستند، یا یک جدایی طبیعی بین او و خانواده رخ می دهد، نوجوان ممکن است بجای خانواده به دوستان خود روی آورد.
حمایت همسالان می تواند برای برخی مشکلات و مسائل پیش روی نوجوان مفید واقع شود. اما زمانی که علایم بیماری های روانی در او ظاهر می شوند، چیزی بیشتر از یک دوست خوب مورد نیاز است.
مشکل اینجاست که نوجوانان ممکن است متوجه معنای احساساتی را که تجربه می کنند نشوند. به عنوان یک پدر یا مادر، حفظ ارتباط نزدیک با فرزندتان بسیار اهمیت دارد، زیرا بدینوسیله در صورت بروز هرگونه تغییر یا علایم بیماری روانی در فرزند تان، می توانید به سرعت متوجه شوید.
بیماری های روانی شامل افسردگی، اضطراب، اختلال دو قطبی، اسکیزوفرنی، اختلال شخصیت مرزی، اختلال استرس پس از ضایعه ی روانی (PTSD)، اختلال نقصان توجه (ADD)، اختلال نقصان توجه و بیش فعالی (ADHD) و بسیاری دیگر از اختلالات می توانند زندگی روزمره نوجوان شما را با اختلال مواجه سازند.
چنانچه نوجوان دچار بیماری روانی باشد و اقدام مناسبی برای تشخیص و درمان آن صورت نگیرد، نوجوان ممکن است در تلاش برای خود درمانی و رهایی از عوارض و علائم ناشی از بیماری خود، به استفاده از مواد مخدر و الکل روی آورده، و یا دچار اختلالات خوردن شده، تا از این طریق به نوعی بی حسی و احساسی کاذب از بهبودی و رهایی از بیماری خود برسد.
در اینجا به راه هایی برای تشخیص نیاز نوجوان شما به درمان های سلامت روانی اشاره شده است:
- تغییرات پیوسته ی خلقی و روحی: چگونه میان کج خلقی ها و دمدمی مزاج بودن های معمول دوران نوجوانی و تغییرات مداوم روحی که علایم واقعی بیماری های روانی هستند تمایز قائل شویم؟ شما فرزند خود را بهتر از هر کس دیگر می شناسید. اطمینان داشته باشید که شما می توانید تغییرات در روحیات دختر یا پسر خود را که با شخصیت و شناختی که از او دارید مطابقت ندارند را تشخیص دهید.
- تغییر در رفتار: این موضوع در رابطه با رفتارهای فرزند شما نیز صدق می کند. مطمئنا با بالا رفتن سن نوجوان رفتارهای او نیز تغییر خواهند کرد، اما در صورتی که احساس می کنید رفتار او آنچنان دچار تغییر شده است که احساس می کنید با فردی کاملا متفاوت مواجه شده اید، این می تواند نشانه ای از بیماری روانی یا سوء مصرف مواد مخدر باشد.
- بروز پیامد ها در مدرسه و در میان دوستان: یک بیماری روانی می تواند منجر به از دست دادن تمرکزشود که عملکرد فرد را در مدرسه و توانایی او در حفظ رابطه با دوستان و همسالان خود تحت تاثیر قرار می دهد.
- علایم جسمی: کاهش انرژی، تغییر در عادات خواب و تغذیه، دردهای مکرر معده، سردرد، کمردرد، و بی توجهی به وضع ظاهری و بهداشت فردی (مانند حمام کردن و آراستن ظاهر خود) می توانند علایمی باشند حاکی از نیاز فرد به درمان های روانی.
- خود درمانی: مشاهده ی هرگونه علامتی از مصرف مواد مخدر یا الکل، خود آزاری، اختلال خوردن، یا دیگر اشکال رفتارهای فرار از رنج روحی، ممکن است مستقیما با بیماری های روانی در ارتباط باشند. تلاش برای کسب احساس بهتر می تواند حاکی از یک نیاز شدید برای درمان های روانی در فرد باشد.
اگر هرکدام از این علائم را در فرزند خود مشاهده کردید، از متخصصان کمک بگیرید. همه ی بیماری های روانی را می توان با ارزیابی، تشخیص، و درمان مناسب، بهبود بخشیده و مهار کرد.
منبع:فارس پاتوق
سلام وقت بخیر. من پسری ۱۷ ساله هستم. از بچگی با بابام مشکل داشتم. بابام جانباز اعصاب و روانه. وقتی بچه بودم کتکم می زد و این موضوع باعث شد ازش بدم بیاد و حتی وقتی می خواد بغلم کنه با هزار ترس و لرز می رم جلو. همش منو با این و اون مقایسه می کنه، محدودیت های سنگین ( محدودیت هایی که حتی دخترها هم ندارند )، تو سری زدن و تحقیر کردن، ابرو ریزی جلوی همکلاسیام، دخالت توی کارهای شخصی و نابود کردن تمام زحمات و تلاش هایی که برای هدفام می کشم. داره دیوونه م می کنه. مدام خرافات رو قاطی دین می کنه و چیزهایی رو باور داره و میگه که اصلا خدا و قرآن و پیامبر راجبش چیزی نگفتن. یکی از دوستام ترنسه ( بدن پسرونه و روح و روان دخترونه داره ) و بابام بهش گفته منحرف و هرزه. خیلی خجالت می کشم از اینکه بابامه. مدام به خاطرش همکلاسیام بهم تیکه می ندازن چون همش جلوشون ابرو منو با کاراش و حرفاش می بره و همش من باید بار گناهش رو به دوش بکشم. فکر می کنه کل بچه های مردم سالمن و من فقط مشکل دارم. یه بار سر کلاس آنلاین یکی از همکلاسیام بهم تیکه انداخت و منم یه جواب سنگین دادم بهش. حتی معلم هم حق رو به من داد و گفت حرف اون پسره زشت بود ولی بابام حق رو داد به پسره و حتی به خاطرش داد و بیداد راه انداخت. یا مثلا توی فضای مجازی چند تا دختر که من نمی شناختمشون برام مزاحمت ایجاد کردن و بعد جوری رفتار کردن که انگار من مزاحمت براشون ایجاد کردم و اذیتشون کردم و بابامم حق رو داد به اون دخترا و گفت لابد تو یه کاری کردی دیگه:/
اصلا حیا و عفت حالیش نیست. جلوی مامانم با صدای بلند داد می زنه مهدی تو توی سن بلوغی یه وقت زنی عکس زن های برهنه رو نگاه کنیا. منم هی خجالت می کشم. همش فکر می کنه من بچه ۳ ساله م و اصلا بهم اعتماد نداره و همش باید واسه زندگی من تصمیم بگیره
چهار سال واسه یکی از هدفام زحمت کشیدم اما اون با دخالت ها و تعصبات پوچش همه شون رو به فنا داد. منم موندم با کسایی که به اون هدفی که من داشتم می رسیدن و همین طور داره به تعدادشون اضافه می شه اما من به خاطر بابای احمقم یه ذره هم بهش نزدیک نشدم و دارم تو سری می خورم و مسخره می شم.
مدام قضاوتم می کنه و بهم تهمت می زنه و تبعیض قائله برام. مدام لباس ها و وسایلم رو می گرده. حتی یه بار دختر عموم که ۱۱ سال ازم کوچیکتره ( ۷ سالشه) رو برام نشون کرده و اصرار داره باهاش ازدواج کنم. حتی ازش جواب بله هم گرفته:/ دیگه خسته شدم از بس شنیدم اون هر چی باشه باباته و به خاطر مریضیش بهش حق بده. آقا منم آدمم. دیگه تحمل ندارم. خیلی دارم سعی می کنم براش آرزوی مرگ نکنم.اصلا نمی تونم باهاش کنار بیام چون داره بهم آسیب می رسونه و کل زندیگم رو نابود می کنه. ازش متنفرممممممم. باعث و بانی تمام بدبختی ها و پسرفت های من اونههههههه. نمی دونم باید چیکار کنم
سلام به شما آقا مهدی
درک میکنم که این شرایط برای شما با فشار روحی زیادی همراه شده است اما در اینجا چند مورد هست که بهتره باهم بهش نگاه بیشتری بندازیم تا بتونیم نتیجه گیری بهتری هم داشته باشیم.
۱. شما بیان می کنی که پدرت جانباز اعصاب و روان هستند خب در این مورد می دانی که این لقب به راحتی داده نمی شود و به افرادی داده می شود که در شرایط جنگی با مشکلات روحی و روان روبرو شده اند و خب این موضوع بر روند رفتاری، تصمیم گیری و واکنش های آنها می تواند تاثیر گذار باشد و بهتر است که حتما تحت نظر متخصص اعصاب و روان باشند . پس قسمتی از رفتارهای ایشان مربوط به بیماری ایشان هست و نمی توان او را سرزنش کرد او فکر میکند از این مسیر دارد به شما کمک می کند که رشد بهتری داشته باشید و شما را از آسیب های احتمالی دور می کند .
در این مسیر نیاز است که در کنار کمک از دیگر اعضای خانواده برای طی کردن روند درمانی ایشان تحت نظر متخصص شما نیز با او صحبت کنید بدون حضور هر فرد دیگری چه در کلام و در قالب مقایسه و چه حضور واقعی در این مسیر وقتی شما بیان می کنید در گذشته شما را کتک می زند یعنی در زمان فعلی این رفتار را ندارند حتی پشت آن بیان کردید می خواهند شما را بغل کنند می ترسید خب مقداری از ان را حق دارید بخاطر تجربیات گذشته اما در این مسیر تمایل به بغل کردن شما یعنی مشتاق ارتباط بودن و نشان دادن دوست داشتن شما از مسیر که اتفاقا سازندگی دارد و بهتر است که با واکنش مثبت همراه شود تا جایگزین رفتارهای نادرست شود .
در این مسیر در احترام به باورهای هریک از شما نیاز است که باهم صحبت کنید که این شرایط مقایسه و سرزنش کردن و… برایت با چه احساساتی همراه شده است در کنار اینکه در اول بیان کنید که تلاش و محبت و نگرانی ایشان را در مورد خودتان درک می کنید و بعد در مورد احساساتی که دارید صحبت کنید و صحبت های ایشان را نیز بشنوید .
در هرصورت بهتر است این مسیر ارتباطی اصلاح شود و در صورتی که تغییری در این مسیر صورت نگیرد قرار نیست که شما منتظر یا تغییر کردن ایشان باشید و یا زندگی خودتان را فراموش کنید بهتر است اجازه بدهید ایشان مسیر خودشان را بروند و شما نیز در کنار احترام به ایشان مسیر رشدی خودتان را طی کنید .
۲. در مورد دوم اینکه خب گروه همسالان در شرایط سنی شما از اهمیت زیادی برخودار می باشند و خب این کاملا طبیعی هست اما در این مسیر دوستان شما اجازه ندارند که شما را مسخره کنند چون در هرصورت پدر شما بیمار می باشد و در کنار اینکه خب در روابط دوستی بهتر است به تفاوت ها و مشکلات افراد مقابل احترام گذاشته شود .
۳. در مورد ازدواج نیز بهتر است نگران نباشید و در این مورد از مادرتان بخواهید که به خانواده عمویتان توضیح بدهند که شما راضی به این شرایط نیستید و ذهن دخترشان را در این سن با این مسائل دگیر نکنند در کنار اینکه شما مسئولیتی در قابل این انتخاب ها ندارید و بهتر است مسیر رشدی خودتان را طی کنید .
۴. ممکن است هرگز رفتارها و شرایط پدر تغییر نکند پس بهتر است که در کنار احترام به ایشان شما با امکاناتی که دارید برای رشد و استقلال بیشتر در اینده خودتان تلاش کنید تمرکز بر تغییر دادن این شرایط می تواند تنها انرژی زیادی از شما بگیرد.
سلام من دختر ۱۳ ساله هستم و احساس میکنم دارای ذهن منحرفی هستم هر لحظه فکر ها به سراغم میاد ترس برم میداره و به خودم میگم به خودت بیا خجالت بکش چرا این قد باید منحرف باشی یعنی میشه دوباره ذهنم درست شه و میترسم که برام در آینده مشکل ساز بشه لطفا چند تا راه حل بهم معرفی کنین