داستان بزبزک زنگوله پا
بزبزی بود که به پاش زنگوله داشت، برای همین بزبز زنگوله پا صداش میکردند. بزبزک ما سه تا بچه داشت، به اسم شنگول، منگول، حبه انگور.
بزبزک صبحها می رفت به صحرا برای چرا. یه روز بچه هاشو صدا کرد وگفت: عزیزای من وقتی من خونه نیستم، درو به روی کسی باز نکنید. اگه منم در زدم، دستامو نگاه کنید، دستای مامان، حنائیه.
خانم بزی رفت. از اونطرف گرگی بدجنس، وقتی دید خانم بزی از خونه بیرون رفت، خوشحال شد.
رفت در خونه بزبزکها رو زد. تق و تق وتق.
بزغاله ها گفتند: کیه کیه در میزنه؟ این وقت روز خونه خاله سر میزنه؟
گرگه صداشو نازک کرد وگفت: منم منم مادرتون، غذا آوردم براتون. شنگول گفت دستاتو از زیر در نشون بده. گرگه دستاشو از زیر در نشون داد. بزغاله ها یک صدا گفتند: برو برو گرگ بی حیا. دست مادر ما حنائیه. گرگ رفت و دستشو حنا گذاشت و دوباره اومد در زد و گفت: منم منم مادرتون علف آوردم براتون. بچه ها گفتند: دستاتو از زیر در نشون بده. گرگ دستاشو نشون داد.بزبزک زنگوله پا
بچه ها پریدند ودر را باز کردند. در که رو پاشنه چرخید، گرگه تو خونه پرید. گرگه شنگول و منگول و به چنگ گرفت. فقط حبه انگور رفت توی پستو قایم شد و گرگ نتونست پیداش کنه. گرگ که دیگه سیر شده بود رفت خونش تا بخوابه. غروب شد. بزبزک از راه رسید. درخونه رو باز کرد. دید همه چی به ریخته. دلش هری ریخت. بچه هاشو صدا زد. حبه انگور صدای مادرشو شناخت. از پستو بیرون اومد و بغل مامانش پرید وماجرا رو تعریف کرد. بزبزک گفت: بلایی سرش میارم که حظ کنه. بعد به خونه گرگه رفت و به در کوبید. گرگه گفت: کیه داره تاپ تاپ میکنه؟ داره منو بی خواب میکنه؟
بزبزک گفت: کی خورده شنگول منو؟ کی برده منگول منو؟ کی میاد به جنگ من؟
گرگه گفت: من خوردم شنگولتو. من بردم منگولتو. من میام به جنگ تو.
گرگه از خونه بیرون آمد و با بزبزک جنگید. بزبزک با شاخهای تیزش شکم آقا گرگه رو پاره کرد وشنگول و منگول را بیرون آورد.
منبع:مرکزمشاوره ستاره ایرانیان
داستان بزبزک زنگوله پا و داستان بزبزک زنگوله پا و داستان بزبزک زنگوله پا است.