دختران و اثرات کمبود محبت در کودکی

دختران و اثرات کمبود محبت در کودکی

 

 

مادرانی که دخترانشان را دوست دارند بخوانند!

در این مقاله به بررسی تاثیر کمبود محبت و عدم توجه مادر در دوران کودکی بر روی شحصیت افراد بخصوص دختران در بزرگسالی پرداخته ایم. فراموش نکنید با وجود تاکید این مسئله روی دختران پسران نیز از تاثیر این قائه مستثنی نیستند.

هنگامی که نیازهای عاطفی کودک در دوران کودکی برآورده نمی شود، توسعه و شخصیت او به طور خاصی شکل می گیرد. در حالی که این موضوع درست است که تجربه های دوران کودکی همه افراد متفاوت است. یک دختر ممکن است مادر بی احساس و بی اعتنایی داشته باشد که به او توجه نمی کند، دیگری ممکن است درگیر مادری باشد که نیازهای او را به دلایل مختلف نادیده می گیرد، در حالی که یک دختر دیگر ممکن است با مادری روبرو باشد که ویژگی های خودشیفتگی در خود دارد.

مطالب مرتبط:

درمان کودک با مشکلات دلبستگی

علائم و نشانه های مشکلات دلبستگی در کودک

با این حال اظهارات گسترده و قابل اعتمادی وجود دارد که  اثر این تجربه ها را بررسی می کند. این مطالب برای درک این که چگونه دوران کودکی تان شخصیت و رفتارهای شما را شکل می دهد، ارزشمند هستند.

در اینجا، بدون منظور خاص، رایج ترین و اثرگذارترین مواردی را که این تجارب دوران کودکی در دختران دارند، آورده ایم. این اثرات تا بزرگسالی ادامه پیدا می کنند، گاهی اوقات حتی تا دهه ششم و هفتم زندگی نیز ادامه پیدا می کنند، مگر اینکه از طریق درمان و خودآگاهی شناسایی شده و برطرف شوند.

  1. دلبستگی نا ایمن

یک مادر عاشق و آگاه، کودکی که احساس درک و حمایت  می کند را  پرورش می دهد؛ کودک می فهمد که رابطه پایدار است و جهان  مکانی از فرصت هاست که باید مورد اکتشاف قرار گیرد، و افراد از یکدیگر مراقبت می کنند. او یک پایگاه امن دارد.

فرزند یک مادری که از نظر احساسی غیرقابل اعتماد است – گاهی اوقات ابراز می کند و گاهی اوقات نه- احساس می کند که این روابط مضر هستند و هیچ چیزی تضمین نشده است. او چسبنده و مضطرب رشد می کند، گرسنه برای ارتباط ولی همیشه منتظر اتفاق بد جدیدی است. کودک با یک مادر که از او ارتباط دریغ می کند یا اهل مجادله است، می آموزد که به خود زره بپوشاند، که تا جایی که می تواند به خود وابسته باشد و در خود فرو رود؛ در واقع سبک دلبستگی او اجتناب است. در حالی که دختری که ارتباط امن دارد، به دنبال صمیمیت است، و به دنبال اجتناب نیست؛ دختر وابسته مضطرب به دنبال آن است، اما هرگز نمی تواند آن را پیدا کند، زیرا او از طرد شدن وحشت زده است. این الگوهای وابستگی به بزرگسالی وارد می شوند و بر دوستی و ارتباطات عاشقانه تاثیر می گذارد.

  1. هوش هیجانی رشد نیافته

یک کودک می آموزد که چه احساساتی در طول تعاملات خود با مادرش دارد؛ حرکات و کلمات مادر به کودک خود می آموزد زمانی که  استرس دارد یا ناراحت است، چگونه خود را آرام کند. بعدها، مادر نقش مهمی در کمک به دخترش دارد تا بتواند احساسات خود را بیان کند، آن ها را نام گذاری کند و یاد بگیرید که ترس و احساسات منفی اش را مدیریت کند. دختر ناایمن وابسته تنظیم احساسات خود را نمی آموزد؛ او غرق در احساسات خود می شود. هر دو سبک ناایمن دلبستگی باید نام گذاری احساسات و استفاده از آن ها برای اطلاع دادن از افکارشان را یاد بگیرند- جنبه های کلیدی هوش هیجانی.

  1. احساس بد نسبت به خود

چهره مادر اولین آینه ای است که در آن یک دختر به خود نگاه می کند. چهره مادر هم آهنگ و دوست دارنده بیانگر پذیرش، ارتباط، “تو تو هستی و به اندازه خود خوب هستی” را انعکاس می کند. صورت مادری که محبت ندارد، نقص ها و ضعف های احتمالی را منعکس می کند؛ اگر دختر اجتناب کند یا نادیده گرفته شود، او آن درس را می پذیرد که ارزش را ندارد و یا اگر  به طور مداوم از او انتقاد شود، فکر می کند که  هرگز به اندازه کافی خوب نخواهد بود. تعداد کمی از دخترانی که مورد محبت قرار نگرفته اند، خود را با وضوح درمی یابند، مخصوصا اگر  در خانواده مجازات شوند.

  1. کمبود اعتماد

برای اعتماد به دیگران، باید باور داشته باشید که جهان اساسا یک مکان امن است و مردم آن خوش نیت هستند، اگرچه گاهی ناقص باشند. با وجود یک مادر غیر قابل اعتماد از نظر عاطفی یا اهل مجادله یا بیش از حد انتقاد کننده، دختر متوجه می شود که روابط بی ثبات و خطرناک هستند و اعتماد کوتاه مدت است و نمی توان به آن متکی بود. دختران مورد محبت واقع نشده در تمام روابط، به خصوص دوستی، مشکل اعتماد دارند.

  1. مشکلات در مورد مرزها

مادر روشن فکر به کودک خود می آموزد که حتی در روابط نزدیک فضای سالم و تنفس وجود دارد؛ او به فضای کودک خود نفوذ نمی کند، و در زمانی که  کودک آماده نیست، او را مجبور نمی کند که تعامل داشته باشد. دختر غیر اجتماعی هر گونه تعامل را بیش از حد نزدیک و مزاحم می بیند؛ او ترجیح می دهد در سطوح سطحی تعامل کند، به طوری که استقلال او تهدید نشود. به نظر می رسد که این به عنوان پاسخی برای مادر غیر قابل اعتماد باشد. دختر مضطرب فضای سالم را درک نمی کند و در مورد نیازهای دوست یا شریک در مورد مرزها اشتباه می کند. او به اشتباه معتقد است که رده بندی کردن یک نشانه برای عشق است.

  1. انتخاب دوستان و شرکای سمی

اگر شما یک پایه دلبستگی امن داشته باشید به دنبال دوستی خواهید بود که خود ساخته است و مطمئنا این مسئله در مورد دخترانی که در کودکی دوست داشته نشدند بسیار پایین تر از سطح مطلوب است. نهایتا جذب کسانی خواهید شد که با شما مانند مادرتان در کودکی رفتار می کند، یک قلمرو آرامش بخش آشنا که در واقع آرامشی در آن نیست. شما هم چنان به بازسازی فضای احساسی دوران کودکی خود که در آن رشد کرده اید، در روابط بزرگسالی ادامه می دهید مگر آنکه شروع به شناخت ضربه های دوران کودکی خود کنید.

  1. چیره شدن ناشی ترس از شکست

البته هیچ کس دوست ندارد که شکست بخورد، اما دختری که وابستگی امن دارد، بعید است که یک شکست را به عنوان تعریفی از بی ارزش بودن خود و اثبات برخی از نقص های اساسی در شخصیت خود بداند. او ضربه می بیند اما به شکست به عنوان فقط یک نتیجه نگاه می کند. این موضوع برای دخترانی که مورد محبت واقع نشده اند صدق نمی کند که هر گونه رد شدن و یا شکست را به عنوان نشانه ای می بیند که مادر در مورد او درست فکر می کرده است. او به شدت برای جلوگیری از شکست با هر هزینه ای تلاش می کند که اغلب به زیان خودش نیز است. بسیاری از دخترانی که مورد دوست داشتن نبوده اند، به طور مزمن نتایج پایینی را کسب می کنند.

  1. احساس انزوا

از آنجایی که فرهنگ و عرف معتقد است که همه مادران عاشق هستند و مادر بودن غریزی است، دختر اشتباها باور می کند که او تنها کودک در این سیاره است که این مشکل را دارد. در نتیجه، اواحساس جدایی و ترس می کند، و احتمالا به خاطر خجالت عمیقی که دارد به انزوا ادامه می دهد. او به احتمال زیاد به کسی چیزی نمی گوید. بیش از هر چیز، او می خواهد احساس تعلق داشته باشد – مثل آن دخترانی که مادرانشان را بغل می کنند و با آن ها می خندند.

  1. حساسیت شدید

ترس از طرد شدن اغلب بر دنیای درونی دختر غالب است، زیرا او از اثبات و شواهد بیشتر می ترسد که مبادا مادرش درست می گوید و او واقعا بی ارزش و غیر قابل تحسین است. حساسیت او  اگر مادرش و دیگران او را متهم  کنند که “خیلی حساس” است، احتمالا بیشتر می شود.

  1. ناسازگاری

آنچه که ما تضاد هسته ای می دانیم (نیاز دخترانه برای عشق و حمایت مادرش در مقابل  شناختن خود که در حال رشد است و اینکه چگونه مادرش احساسات او را جریحه دار کرده است) می تواند براحتی بر زندگی دختر در بزرگسالی چیره شود. سردرگمی، ناامنی و آشفتگی درونی او نتیجه این امر است.

اولین گام در مسیر طولانی بهبود، شناخت است.

منبع:کانون مشاوران ایران

15 پاسخ
  1. maleki
    maleki گفته:

    سلام دختر چهار سال و نیمه ام مدام میگوید من را بغل کن.دیگه خسته شده ام.علت تقاضای او که هر چند دقیقه یکبار است چی میتونه باشه؟

    پاسخ
    • همیار
      همیار گفته:

      سلام این حالت به علت طلب محبت مادر است چند روز مقاومت کنید یک ازمایش کم خونی و ویتامین د هم براش چک کنید .

      پاسخ
    • روانشناس کودک
      روانشناس کودک گفته:

      با سلام. کودکان نیازمند توجه بدون قید و شرط والدین هستند. اگر والدین این امر را نشان ندهند بچه ها دچار اضطراب می شوند. یک راه درست اینه که این توجه مثبت بدون قید و شرط را برای کودک داشته باشید و بدون اینکه کودک از شما بخواهد به او توجه نشان دهید. اولین قدم هم بازی کردن و وقت گذاشتن با کودک هست که کمک می کنه متوجه بشه بدون قید و شروط خاصی والدین برای او وقت می گذارند و نیازی نیست نگران از دست دادن توجه آنها باشد.

      پاسخ
  2. زهرا
    زهرا گفته:

    اینا همش در مورد من صدق میکنه. الان ۲۵ سالمه هنوز عین یه بچه محتاج محبتم و درگیر نیاز عاطفی. منفور ترین کس زندگیم مادرم. نمیدونم چجور اسم خودشون میذارن مادر. بچه اولم هنوز توسری خور و ترسو هستم و نمیتونم حرف بزنم. اخه بچگی پناه نداشتم. همش ترس و کتک و فحش. مجبور به سکوت و حبس خودم و گوشه گیری بودم. با کسی در ارتباط نبودم و همه دوستامم وضعیت منو میدونستن. بخاطر خجالت یا مسخرم نکنن نمیرفتم سمت کسی. الان شخصیتم خیلی ضعیفه. کاملا ادم نا امیدیم. سابقه افسردگی دارم. در حدیم که خواهران بعد از من به راحتی به من بی احترامی شدید میکنن و نمیتونم از خودم دفاع کنم و سکوت میکنم. اخه اونام از پدر و مادرم یاد گرفتن. بدتر اینکه همه تنبیه ها و سرکوباشون تو جمع بود و جلو همه. و بعضی وقتام کتک میخوردم مادرم به خاله هام میگفت. من هیچکس رو حلال نمیکنم از خانوادم. با وجود اینکه دختر بسیار باهوش و هنرمند و درس خونی هستم. همش تو گذشته هستم و یه هدف حتی ندارم برای اینده. اخه گناه ما چی بود. مادر بد اخلاق عقده ای لجباز. حتی خاله هام گفتن که مادرت خیلی دوران جوونی زبون دراز بود و دعوا میکرد. خودمو خیلی بی ارزش میبینم. و واقعا بخاطر رفتار علنی و بد خانوادم با من جلو همسایه و فامیل دیگه کسی روم حساب نمیکنه. منم بجز بریزم تو خودم و مریض روحی بشم کاری دیگه ای ندارم. هر چی از خدا میخوام بهم ارامش بده درست نمیشه. بارها مشاوره رفتم ولی کاملا بی نتیجه. لعنت به دوران کودکیم بدترین دوران زندگیم. پدرم جلو دوستام منو کتک میزد که من تو خودم ادرار میکردم. جای کتکا هنوز رو بدنمه. شکایت اینارو کجا ببرم خدایا. این چه سرنوشت و شخصیتیه من دارم.

    پاسخ
  3. پرســــــــــتو
    پرســــــــــتو گفته:

    من دختر ۲۷ساله ای هستم که از بچگی آرزو داشتم یکبار پدر مادرم منو بغل کنن یا یه حرف محبت آمیز بهم بزنن ….خونواده ما هشت نفره بودو همه خواهرامم مثل من با کمبود محبت بزرگ شدن … من بخاطر پیدا کردن یه آغوش یه حرف قشنگ یا یه کادو به سمت خیلی چیزا کشیده شدم ….الان این کامنتو نمیزارم که راهی برام پیدا شه … من زندگیم نابود شده …ـ فقط میخوام یکی بهم بگه عدالت خدا کجاست … یکی از بچگی با فحشو کتک بزرگ میشه یکی با نازو نوازش….خدایـــــــــــــا از دنیا و آدمات متنفرم

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      با سلام خدمت شما دوست عزیز
      قابل درک است که شما در شرایط سختی بزرگ شده اید اما در زمان فعلی که به مشکلات زندگیتان بینش دارید می توانید گام های بهتری در این مسیر بردارید .
      ۱. شما در مورد نیازهایتان با خانوادیتان صحبت کرده اید؟
      ۲. در زمان فعلی مشغول چه کاری می باشید؟
      ۳. منظور شما از اینکه زندگیتان را نابود کردید چیست؟
      ۴. رابطه شما با دوستانتان چگونه می باشد؟
      ۵. میزان تحصیلات شما چه مقطعی می باشد؟
      لطفا به این سوالات پاسخ بدهید تا باهم بیشتر صحبت کنیم

      پاسخ
  4. پریا
    پریا گفته:

    سلام من بیست و دو سال سن دارم.مورد من اونقدرا شدید نیست .ولی در کل آدم حساسی هستم .مثلاً حرف بقیه خیلی روی من اثر می‌ذاره .کودکی سختی نداشتم .یه مشکلی که دارم کمبود اعتماد به نفسه که تا حدودی مادرم هم مثل منه.الان دانشجو مهندسی برق هستم ولی همچنان خیلی استرس می گیرم هم به خاطر درسام و اینکه همیشه نگران آینده ام .
    نمی دانم چه کار کنم.

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      سلام به شما دوست عزیز
      کاهش عزت نفس می تواند باعث شود که شما مداوم دنبال تایید و یا رد کردن عوامل بیرونی باشید و به همین دلیل صحبت های دیگران می تواند در شما تاثیر زیادی ایجاد کنند و باعث شود که شما عملکردهایی داشته باشید که بدون شناخت می باشد .
      در این مسیر بهتر است چند جلسه طرحواره درمانی و شناخت درمانی دریافت کنید تا بتوانیم در این زمینه با بررسی افکار شما و طرحواره هایی که در شما شکل گرفته است به بهبود شرایط روحیتان ، شناخت بیشتر خودتان و در کنار آن تغییر عملکردتان کمک کنیم.
      باورهای شما نسبت به خودتان و اطرافیان می تواند در مزان استرسی که نسبت به زندگی فعلی و آینده تجربه می کنید تاثیر گذار باشد .به همین دلیل شما می توانید رد موقعیت های مختلف احساسات ناخوشایندی را تجربه کنید
      درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
      ۰۲۱-۲۲۶۸۵۸۹۵

      پاسخ
  5. ناشناس
    ناشناس گفته:

    سلام
    دختر ۱۳ ساله ای هستم
    مادرم در سن ۱۹ سالگی به اجبار با پدرم ازدواج کردن
    رابطه ی خوبی نداشتن و ندارن!
    واقعا چرا باید گیر اونا بیوفتم؟
    من برای پیدا کردن اون محبت و اون احساسی که حق داشتنشونو داشتم،و ازشون محروم شدم،،،
    به راه های زیادی کشیده شدم
    ولی اونا درک نمیکنن
    خسته شدم،،،،
    مادرم از همون بچگی ازم متنفر بود
    و مدام کتک میخوردم
    با این وجود بازم سعی میکنم رفتار خوبی باهاشون داشته باشم
    ولی هیچ کدومشون درک نمیکنن که من هیچ وقت هییییچ وقققققت بخاطر وجود اونا معنی دوست داشتنو نفهمیدم
    با اینکه ۱۳ سال دارم ولی میتونم معنی رفتار خودمو درک کنم
    ولی اونا هرگز منو نمیفهمن!
    مادرم مدام شکاکی میکنه
    چون از خانواده ی پدریم میترسه
    و اونقدر ضعیفه که نمیتونه از خودش دفاع کنه
    پارسال…..
    کلاس هفتم که بودم
    توی بهمن ماه یه سری اتفاق برام افتاد
    و این باعث شد که بیشتر به تنهایی خودم فکر کنم
    اونا منو درک نکردن
    و هیچ وققققت دلیل اخراج شدنمو از مدرسه نفهمیدن
    اونا هیچ وقت به حرف های من توجه نکردن
    وقتی که کلاس ششم بودم همه بخاطر اینکه بهم حسودی میکردن….
    پشتم حرف در میاوردن
    ولی هر وقت که بحث به دفتر کشیده میشد
    بجای توجه کردن به من
    مدام منو سرزنش میکرد
    و بهم میگفت که
    ازم متنفره،یا،تقصیر منه،من دختر خوبی نیستم،و من یه هرزم و قعطا در آینده قراره که از عموهات حرف بشنوم
    یا میگفت که اونا راست میگن
    میگفت که حق با اوناست ، تو ی هرزه ای و من ازت متنفرم
    و وقتی که توی کلاس هفتمم ضربه خوردم و خواستم از مدرسه اخراج بشم،،،،
    همه چیز خراب تر شد
    و من هیچ وقت با اونا حرف نزدم
    بهشون نزدیک نمیشم
    چون مدام با فکر کردن به اونا سردرد میگیرم
    بغض میکنم
    یا عصبی میشم
    همیشه از بچگی این مشکلاتو داشتم
    تا اینکه با پسر ۱۷ ساله ای آشنا شدم که همیشه به حرفام گوش میده
    نمیدونم چرا
    ولی حس میکنم که اون بیشتر از خانوادم بهم اهمیت میده
    ولی دلم نمیخواد که خانوادمو با ی پسر عوض کنم
    از یه طرف احساس میکنم که طرف مثل پدری که هیچ وقت نداشتم پشتمه
    اون میخواد حالمو خوب کنه
    نمیخواد بهم آسیب بزنه
    و ازم میخواد که رفتارمو با خانوادم درست کنم
    بهش اعتماد کردم
    واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
    نیاز به کمک دارم
    مدام به این فکر میکنم که چطور باید از دست اونا فرار کنم
    هدفم اینه که آیندمو بسازم و فرار کنم و برم یه شهر دور
    ولی دلم برا مادرم میسوزه
    چون به اجبار ازدواج کرده و بچه دار شده
    و منم ازش هیچ انتظاری ندارم
    جز اینکه نزاره عموهام مانع موفقیتم بشن
    نمیدونم چرا وقتی که میدونه من دختری نیستم که تسلیم بشم و حرف مردم خرابم کنه ،،، بیش از اندازه سخت گیری میکنه
    از همه ی افراد خانوادم متنفرم!!!
    به مادرم حق میدم چون افسردگی داره و نمیتونه خودشو کنترل کنه
    ولی ای کاش درک میکرد!
    چون من
    حق ندارم با کسی ارتباط داشته باشم(دوستی با هر کسی)
    حق ندارم خرید کنم
    حق ندارم اونطوری که دلم میخواد لباس بپوشم
    حق ندارم شکایت کنم
    حق ندارم تفریح و مسافرت برم
    در کل احساس پوچی میکنم
    و واقعا دلم نمیخواد که اون پسر از زیر و رو زندگیم خبر داشته باشه
    ولی مادرم از هیچی خبر نداشته باشه
    خسته شدم
    و نیاز به کمک دارم

    پاسخ
    • مشاور
      مشاور گفته:

      سلام به شما دوست عزیز
      قابل درک هست که این سبک رفتاری پدر و مادر برایت احساسات ناخوشایندی ایجاد کرده باشد و حتی از آنها عصبانی و ناراحت باشید در هر صورت آنها حق ندارند مشکلات خودشان را به شما تعمیم بدهند و یا شما را با القاب نامناسبی خطاب کنند و یا شما را سرزن کنند اما در هرصورت عزیزم آنها مسیری بهتر از این را تا زمانی فعلی بلد نیستند و سعی می کنند از همین طریق از شما مراقبت کنند اما در احترام به آنها و احساسات خودت وقت ان شده است که با بیان اینکه درک می کنید نگران شما هستند و برای شما تلاش زیادی می کنند در مورد احساساتی که از این سبک رفتاری و صحبت های انها دارید و توقعاتی که در جهت حمایت و همراهی و محبت از آنها داشته ای با انها صحبت کنی چون بدون مسیر تعاملی حتی امکان کم برای تغییر و اینکه آنها متوجه اشتباه بودن مسیر ارتباطی خود شوند وجود ندارد .
      درک میکنم که نیاز به توجه و محبت باعث شده است که زودتر از حد معمول درگیر این روابط شوی و برایت جذابیت زیادی دارد اما عزیزم شما تنها ۱۳ سال دارید و این شرایط سنی و رشدی هنوز برای تصمیم گیری در مورد موضوع مهمی چون روابط دوستی و ازدواج زود می باشد پس بهتر است به خودت فرصت بیشتری بدهی در آینده در شرایط سنی و رشدی بهتر می توانی تصمیم گیری بهتری هم در مورد این روابط داشته باشی.
      بهتر است که از رابطه و شرایط ازدواج مادر و پدر و شرایط سنی که داشتند به عنوان یک الگو استفاده کنی تا بتوانی شما تجربه موفق تری داشته باشی .

      پاسخ
  6. ناشناس...
    ناشناس... گفته:

    سلام خسته نباشید.ببینید من وقتی حدود ۵ سالم بوده، مامان بابام یک بچه به دنیا میارن که خب من خیلی رابطه خوبی با اون نداشتم.قضیه حسودی و این ها دیگه! اون موقع نسبت به خواهرم حس بدی داشتم که انگار اون محبت والدین من رو از من گرفته! حالا این حس درست و غلط نمیدونم! بالاخره من بزرگ میشم و همون حس باهامه! نه اینکه از خواهرم بدم بیاد نه حس میکنم توجه کنی بهم شده.مادر و پدرم از هر لحاظ برام کم نزاشتن و واقعا خیلی زیاد تلاش کردن ! ولی من ادم حساس و بشدت احساسی هستم که هنوز مثل بچه ها با اینکه ۱۷ سالمه میخوام محبت لفظی شون رو داشته باشم. یعنی چیز هایی مثل دوست دارم و دخترم گفته بشه بهم. کلا در خانواده ما همه ادم های خشکی هستن که من اون وسط خیلی احساسیم!مشکل دیگه اینکه من روی پدرم و نظر پدرم خیلی حساسم و با اندک چیزی که میگن ناراحت میشم! ایشون منو برای کار هایی که انجام میدم ( غیر از موارد مذهبی ) منو مورد تشویق قرار نمیدن! چه پدر و چه مادر…
    جدیدا هم حس های عجیبی دارم مثل اینکه بشدت دلم میخواد یکی رو ببوسم ( ببخشید بی پرده میگم! ) یا یکی بغلم کنه و بهم توجه و محبت نشون بده!
    و خب…خواب هایی هم از این قبیل میبینم!
    میتونید بگید چیکار کنم که این حس بر طرف بشه؟ بعد اینکه من با پدر و مادرم هم صحبت کردم در این مورد …
    اها … و اینکه پدرم ادم شکاکی هستن و بی تاثیر نیست این موضوع در حال من !

    خیلی ممنون که وقت میزارید

    پاسخ
  7. ستاره
    ستاره گفته:

    سلام. من با استفاده از روش طرحواره توسط یه روانشناس قابل متوجه شدم ک مشکل نیاز شدید به توجه دارم و حساسیتم بخاطر کمبود محبت مادرم در کودکی است. متاسفانه وقتی درمانو میخواستم شروع کنم دکترم مهاجرت کردند و من بلاتکلیف موندم. چون قبل از ایشون خیلیییییی وقت (بیش از ده سال) و هزینه کرده بودم و هیچ روانشناسی نتونسته بود کمکی بکنه الان برام سخته که به یک روانشناس جدید اعتماد کنم. اگر روانشناس واقعا خوب میشناسید لطفا معرفی کنید

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *