داستان دانه ی خوش شانس

دانه ی خوش شانس

سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد که ناگهان چرخ گاری به سنگی بزرگ برخورد کرد و یکی از دانه های توی کیسه روی زمینی خشک و گرم افتاد.

دانه پیش خودش گفت: من فقط در زیر خاک در امان هستم. گاوی از آنجا عبور میکرد که پایش را بر روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، به کمی آب برای رشد کردن نیاز دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.

صبح روز بعد دانه جوانه زده بود. جوانه تمام روز را زیر نور آفتاب نشست و قدش بلندتر شد.

روز بعد اولین برگش درآمده بود. یک روز غروب، پرنده ای گرسنه قصد خوردن آن را داشت، اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند.

سالها گذشت و دانه در زیر نور خورشید و به کمک باران بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه به درختی بزرگ تبدیل شد.

حالا وقتی شما به دشت میروید درخت بزرگی را میبینید که خودش دانه های بسیار دارد.

منبع:مرکزمشاوره ستاره ایرانیان

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *