بهترین کتاب های کودک جهان، بهترین کتاب های ادبیات کودک و نوجوان آورده شده است. چیزی به نام کودکی که مطالعه را دوست نداشته باشد، وجود ندارد. شما فقط باید نوع مناسب کتاب را به آن ها بدهید تا عادات خواندن را تقویت کنید. ۳۱ کتاب که در ادامه آمده است بهترین کتاب های کودک جهان هستند […]
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/32932fb61b014ad78b15301d1570eead.webp10241024مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2023-03-09 07:42:112023-08-20 18:34:20۳۱ بهترین کتاب های کودک جهان | از یک تا ۱۲ سالگی
فواید کتاب خواندن برای کودکان، فواید کتابخوانی برای دانش آموزان، فواید کتابخوانی برای دانش آموزان ابتدایی، کتاب خواندن برای کودکان فواید بی شماری برای کودکان دارد، از جمله این فواید می توان به تاثیر مثبت آن بر رشد، ارتباطات و عملکرد مدرسه اشاره کرد.
حتی زمانی که کودک شما تازه متولد شده است، زمان بسیار خوبی برای کتابخوانی می باشد. فواید کتاب و کتابخوانی برای کودکان در سن کم شامل موارد زیر می شود:
به شما فرصت برای تعامل و نزدیکی می دهد.
فرزند شما ساعتی را در روز برای خواندن کتاب به تنهایی یا با شما آماده می شود.
به رشد مهارت های زبانی کودک شما کمک کند.
احساسات مختلفی را درک خواهند کرد.
تاثیرات و فواید مطالعه برای کودکان
۱. شبکه نورونی عصبی
شبکه نورونی که مربوط به کلام و بیان است در مغز با گوش دادن به کسی که در حال خواندن است، تقویت می شود. بنابراین کودک شما فقط با شنیدن داستان خواندن شما، دایره واژگان خود را تقویت می کند و به مرور کلمات بیش تری را می فهمد و استفاده می کند.
۲. توسعه شناختی
وقتی برای فرزند خود کتاب می خوانید، کودک موارد شناختی را بهتر دریافت می کند، شروع به درک آنچه می گویید می کند و چیزهایی در مورد اعداد، رنگ ها، شکل ها، حیوانات یا هر چیز دیگری که شما می گویید یاد می گیرند.
علاوه بر این آن ها شروع به درک علت و معلول خواهند کرد و توانایی تفکر منطقی آن ها توسعه بیش تری می یابد.
۳. رابطه قوی و محکم
کتاب خواندن برای کودکان رابطه بسیار نزدیک و قوی تری میان والد و کودک ایجاد می کند، از نظرات هم آگاه می شوند و بهتر یکدیگر را می شناسند.
وقتی برای کودک خود کتاب می خوانید تمام و کمال با او ارتباط برقرار می کنید زیرا نمی توانید حواس خود را پرت گوشی یا انجام کارهای دیگر کنید و همین باعث می شود این زمان بسیار ارزشمند شود.
۴. سرگرم کننده | فواید کتاب خواندن برای کودکان
تفریح به تنهایی می تواند سرگرم کننده بوده و استرس کودک را کاهش دهد. زمان صرف شده برای کتاب خواندن برای کودکان می تواند منجر به خواب بهتر، احساسات مثبت و حتی روابط قوی تر شود.
۵. تاثیر آرام بخش
کودکان خردسال هنگام خواب ناآرام هستند و همین والدین را عصبی می کند، یکی از فواید کتاب خواندن برای دانش آموزان تاثیر آرام بخش کتاب برای کودک دارد که باعث می شود کودک راحت تر و با آرامش بیش تری به خواب برود.
نیم ساعت قبل از خواب داستان گفتن را شروع کنید. آنها را داخل تخت بگذارید، نور چراغها را کم کنید و با صدای آرام برایشان بخوانید، سعی کنید داستانی که انتخاب می کنید هیجان زیادی نداشته باشد.
۶. عملکرد بهتر در مدرسه
یکی از فواید خواندن کتاب برای کودکان این است که باعث نمرات بهتر در مدرسه می شود. تجارب اولیه یادگیری مانند خواندن داستان می تواند عملکرد مدرسه آن ها را بهبود بخشد.
آن ها یاد خواهند گرفت که خواندن را دوست داشته باشند و سعی می کنند در مورد موضوعات مختلف مطالعه کنند.
فواید و مضرات کتاب خواندن
۷. بهبود مهارت گوش دادن
شما با داستانی که می گویید دنیای جدیدی را به روی آن ها باز میکنید و آن ها با دقت به شما گوش میدهند، حتی زمانی که فکر نمیکنید یا به نظر می رسد حواس شان به شما نیست. زمانی که سعی می کنید با همسر یا دوست خود مکالمه خصوصی داشته باشید شاید دقت نکنید ولی فرزند شما کاملا به حرف های شما گوش می دهد. بنابراین باید به حرف هایی که می زنید دقت کنید.
۸. تخیل فعال
آیا تاکنون کتابی خوانده اید و سپس فیلم آن را دیده و ناامید شده اید؟ این به دلیل تخیل شما هنگام کتاب خواندن برای کودکان می باشد که کاملا فعال می باشد و در تصویرسازی به شما کمک می کند.
قوه تخیل کودک را می توان با فعالیت هایی مانند بازی و خواندن کتاب فعال کرد. کتاب خواندن کودکان باعث می شود که آن ها در یک دنیای ساختگی غرق شوند و احساس می کنند که بخشی از داستان هستند. آنها سعی می کنند تصور کنند که اگر در موقعیتهایی قرار بگیرند که شخصیتهای اصلی در آن قرار میگیرند، چه احساسی یا رفتاری خواهند داشت.
۹. افزایش آی کیو | فواید مطالعه کتاب
درک مطلب به شما توانایی درک سوالات پیچیده را می دهد.
راه مناسب برای پاسخ صحیح به مسئله این است که ابتدا به طور کامل بفهمید چه چیزی میپرسد، و این چیزی است که درک مطلب میتواند برای شما انجام دهد.
۱۰. بهبود تفکر انتقادی
برای بهبود این مهارت فقط گوش دادن به کلمات کتاب کافی نیست، باید بیشتر از این تلاش کنید، هنگام کتاب خواندن برای کودکان سعی کنید تفکر انتقادی آن ها را افزایش بدهید و آن ها را به چالش بکشید.
کودک شما باید سعی کند آنچه را که میخواند یا میشنود بفهمد تا بیشترین بهره را از کتاب ببرد. تشویق فرزند خردسال خود به انجام این کار ممکن است دشوار به نظر برسد، اما تنها کاری که باید برای شروع کردن او انجام دهید این است که از او سؤال کنید.
به عنوان مثال، یکی از سؤالات می تواند این باشد که شخصیت اصلی چه کاری باید انجام دهد تا خود را از مشکلات خارج کند یا چه کاری باید انجام می داد تا پایان داستان اینگونه نمی شد.
۱۱. توسعه همدلی
همدلی به این معنی است که فرزند شما چقدر می تواند احساسات دیگران را درک کند.
برای تقویت همدلی، می توانید کتاب هایی تهیه کنید که به توانایی آن ها در برقراری ارتباط با افراد دیگر درک شرایط آن ها کمک کند.
برای کمک به بهبود مهارت همدلی آنها، میتوانید در حین خواندن کتاب سؤالاتی درباره احساس فرزندتان بپرسید، برای مثال می توانید از آن ها بپرسید که احساس می کنند شخصیت اصلی داستان چه احساسی دارد.
۱۲. بهبود مهارت مقابله ای
دیدن اینکه دیگران چگونه با احساسات خود کنار می آیند می تواند به فرزند شما کمک کند تا بهتر احساسات خود را مدیریت کنند. آن ها می توانند مهارت های مهم مقابله ای را از خواندن یاد بگیرند.
تصویری را در کتاب به آن ها نشان دهید که حالت چهره شخصیت داستان را نشان می دهد. این به آن ها کمک می کند تا احساسات را بشناسند و همچنین راه های مقابله با آن را بیابند.
۱۳. الگوهای زبانی
کودکان صحبت کردن را عمدتاً با گوش دادن به والدین خود یاد می گیرند.
کتاب خواندن برای کودکان، ساختارهای زبانی خوب را می شنوند و به طور طبیعی آن ها را تقلید می کنند. آن ها نه تنها دایره لغات گسترده تری خواهند داشت، بلکه در مهارت های گفتاری و استفاده از گرامر نیز بهتر عمل خواهند کرد.
۱۴. علاقه به مطالعه
یکی از فواید کتاب خواندن کودکان این است که آن ها را تشویق می کند تا خودشان به تنهایی نیز مطالعه کنند.
کودکان قبل از هر کس دیگری از والدین خود یادمی گیرند. اگر شما را در حال خواندن ببینند، می خواهند از شما تقلید کنند و خواندن را یاد بگیرند.
۱۵. مهارت های نوشتن
خواندن کتاب مهارت های نوشتاری را بهبود می بخشد، یکی از فواید کتاب خواندن کودکان این است که با تقویت مهارت نوشتن آن ها می تواند دایره واژگان آن ها را تقویت کند.
فرزند شما نه تنها ساختار جملات صحیح را درک می کند و می تواند از آن ها استفاده کند، بلکه افزایش واژگان نیز به او کمک می کند تا خلاقانه بنویسد.
۱۶. افزایش تمرکز
وقتی کودکان به داستان گوش می دهند، توانایی خود را برای تمرکز بر آنچه می شنوند افزایش می دهند.
کودک به مرور به خود فشار می آورد تا بیش تر گوش دهد، بنابراین در طول زمان دامنه توجه آن ها افزایش می یابد. هر چه یک کتاب برای کودک جذاب تر باشد، هنگام خواندن به آن توجه بیشتری خواهد کرد.
خواندن می تواند تمرکز کلی کودک را افزایش دهد. این امر به آن ها کمک میکند در مدرسه و هنگام کار روی فعالیتها بهتر عمل کنند.
برخلاف تماشای صفحه نمایش که بر مغز تأثیر منفی می گذارد، خواندن تمرکز واقعی را تحریک می کند. آن ها باید در این فرآیند فعال باشند تا از داستان سود ببرند.
فواید کتابخوانی برای دانش آموزان ابتدایی
۱۷. بهبود تمرکز
وقتی کودکان به داستان گوش می دهند، توانایی خود را برای تمرکز بر آنچه می شنوند افزایش می دهند.
خواندن می تواند تمرکز کلی کودک را طولانی تر کند. این امر به سایر زمینهها سرایت میکند و به آنها کمک میکند در مدرسه و هنگام کار روی فعالیتها بهتر عمل کنند.
۱۸. درس های اخلاقی
کودکان چیزهای زیادی از شخصیت های داستان های مورد علاقه خود یاد می گیرند. این داستان ها پر از سناریوهایی هستند که در آن شخصیت ها باید تصمیم بگیرند و بر نتیجه اتفاقات تأثیر بگذارند.
نحوه درک کودکان از تصمیمات و اعمال شخصیت های داستان بر اخلاق و ارزش های آن ها تأثیر می گذارد.
۱۹. مهارت ارتباطی
خواندن بهترین فعالیت برای بهبود مهارت ارتباطی در کودکان است. آن ها را تشویق کنید تا در مورد شخصیت ها و رویدادهای داستان بحث کنند و نظرات خود را به اشتراک بگذارند. حتی می توانید از او بخواهید داستان را با نماش عروسکی اجرا کند.
چگونه والدین با کودک کتاب بخوانند
۱. از سنین پایین شروع کنید.
کتاب خواندن حتی در سن نوزادی نیست فواید مطالعه کتاب زیادی دارد و می تواند از همان زمان باعث علاقه کودک شما به کتاب شود برای این کار می توانید تصاویر کتاب را به او نشان داده و اسم آن ها را بگویید تا درک آن ها را از زبان و اشیا افزایش دهید.
۲. آن را بخشی از برنامه خود قرار دهید.
کتاب خواندن برای کودکان باید به یک روتین برای والدین تبدیل شود و سعی کنند این کار را هرروز انجام دهند تا فواید خواندن کتاب برای کودکان را مشاهده کنید. این کار را مانند مسواک زدن بخشی از برنامه همیشگی خود کرده و به آن پایبند باشید.
۳. تنوع داشته باشید | فواید مطالعه کتاب
سعی کنید کتاب های متفاوتی را برای فرزند خود انتخاب کنید تا در مورد موضوعات مختلف فکر کند و تخیل خود را در همه زمینه ها پرورش دهد. می توانید برخی اوقات کتاب های علمی کودکان برای آن ها بخوانید و نظر آن ها را در مورد آن ها بپرسید. اما به یاد داشته باشید که کتاب خواندن برای کودکان گاهی اوقات باید برای تفریح باشد بنابراین سخت نگیرید.
۴. صبر داشته باشید.
برای کودک خود وقت بگذارید و اگر متوجه داستان یا موضوع کتاب نشدند صبور باشید، کودکان آگاهی های شما را ندارند و ممکن است نتوانند به خوبی شما تمرکز کنند یا گوش دهند اما با صبر می توانید آن ها را درک کرده و همراهشان شوید. کتاب خواندن کودکان به صبر زیادی نیاز دارد و اگر عصبانی شوید کودک ممکن است علاقه خود را به کتاب از دست بدهد.
۵. بحث کنید.
گاهی اوقات می توانید پس از اتمام داستان با پرسیدن برخی از سوالات چالش برانگیز بحث را جالب کنید و از کودک خود بخواهید در مورد پایان یا نتیجه داستان بیش تر فکر کند به طور مثال می توانید از او بپرسید « چه چیزی را در مورد تصمیم شاهزاده دوست داشتی؟»، « شخصیت مورد علاقه تو کدام بود؟ چرا». با این حال، لازم نیست این کار را همیشه انجام دهید گاهی اوقات تنها لذت بردن از کتاب کافی می باشد.
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/ezgif.com-gif-maker-2-6.webp7201440سارا نظری تیم محتوا دکتر دادخواهhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngسارا نظری تیم محتوا دکتر دادخواه2022-11-10 10:11:072023-03-11 15:58:47۱۹ فواید کتاب خواندن برای کودکان
قصه درمانی برای ترس در کودکان که در دوران کودکی مطالعه میکنیم، در کل زندگی ما را دنبال می کنند. گاهی اوقات این امر به این دلیل است که آن ها درس های مهمی را ارائه می دهند، بنابراین در انتخاب این داستان ها باید دقت کنید در ادامه داستان های مناسبی آمده است که به فرزند شما کمک می کند تا به ترس خود غلبه کند.
۱.قصه اموزنده برای کودکان ترسو
خونه مادربزرگم یک حیاط بزرگ داشت که هرسال عید همه داخل اون جمع می شدیم، کنار حیاط چند درخت بهارنارنج بزرگ بود که بوی بهارنارنج همه جا رو پر می کرد، وسط حیاط یک حوض بزرگ داشت.
یک روز من با بقیه بچه ها داشتم بازی می کردیم، کنار حوض رفتم و شروع کردم به آب بازیبا بچه ها که یکدفعه پسرخالم منو هل داد داخل آب. وقتی داخل آب افتادم شروع کردم به دست و پا زدن، نفس کشیدن داشت برام غیرممکن می شد که ناگهان داییم من رو از آب بیرون کشید.
از اون روز من ترس از غرق شدنپیدا کردم، حتی وقتی شمال کنار دریا می رفتیم من توی ساحل دور از دریا می ایستادم و حسرت می خوردم. وقتی داشتم با حسرت دریارو نگاه می کردم پدرم کنار من اومد و گفت بیا دستتو به من بده تا آروم داخل دریا بریم، آب فقط تا روی زانوهات بالا میاد و لازم نیست نگران باشی، به من اعتماد کن اگه دوست نداشتی می تونیم برگردیم.
آروم آروم با پدرم به سمت دریا می رفتیم و حس عجیبی درون من بود که من رو می ترسوند، پام به دریا خورد و وقتی به خودم اومدم موج های دریارو حس می کردم که به زانوم می خورد و حس نوازش داشتم. اون حس بد از بین رفته بود و کم کم شروع کردم با پدرم آب بازیکردم و خیلی حس خوبی داشتم.
پدرم از یک مشاور برای درمان ترسم وقت گرفت و بعد از چند جلسه آموزش شنا نام نویسی کردم.
امروز مثل یک ماهی بدون ترس در استخر شنا می کنم و به ترس از غرق شدن دوران کودکی ام نیشخند می زنم.
ترس ها ناشی از نگاه خود ماست. ما خودمون بعضی از چیزها را خیلی ترسناک می پنداریم، من بجای ترسیدن سعی می کنم احتیاط کنم ولی اجازه نمی دم ترس ها بر من غلبه کنند و تجربه چیزهای خوب را برای من از بین ببره.
در این داستان راههای کاهش ترس در کودکان آورده شده است. روزی روزگاری دو پروانه زیبا بودند. آن ها در یک گلخانهبسیار کوچک زندگی می کردند و در میان گیاهان سبز آنجا می رقصیدند. آن ها به گل های کوچک و ظریف لبخند می زدند و عاشق گل های کوچکی بودند که از درون برگها رشد می کردند، پروانه های کوچک با این کار بسیار خوشحال بودند.
روزی روزگاری چشمانشان به بوته رز بلندیافتاد، با گل های رز قرمز تیره ای که بر روی ساقه های بلند ایستاده بودند و اطراف آن نیلوفرهای سفید به آرامی در نسیم تکان می خوردند. پروانه کوچولو آهی کشید: “آن گل قرمز بزرگ چقدر دوست داشتنی است.” “می دانم که اگر فقط می توانستیم به آن باغ برویم و با او دوست شویم.”
اما ناگهان به پیرمردی که از آنباغ مراقبت می کرد فکر می کردند و آه کشیدند. آن ها فکر می کردند که او بسیار خشن است. دوستشان زنبور راه راه کوچولو که صدای گریه آن ها را شنید سعی کرد به آن ها اطمینان دهد و به آن ها گفت که پیرمرد واقعاً خشن نیست و آنها واقعاً باید شجاع باشند.
آن ها به مرور راه افتادند و به باغ کناری رسیدند و در کمال تعجب دیدند که باغبان اصلا خشمگین نیست و خیلی سریع با او دوست شدند و آزادانه در باغ گشتند. پروانه ها یاد پرفتند که نباید از چیزهایی که در مورد آن اطلاعی ندارند بترسند.
۳. قصه در مورد ترس از مدرسه
روزی روزگاری دختری به اسم نسیم بود که ترس زیادی از مدرسهداشت و دوست نداشت که به مدرسه بره. مادرش همیشه به اون میگفت که در مدرسه دوست های جدیدی پیدا میکنه ولی نسیم همیشه می ترسد. روزی که قرار بود برای اولین بار به مدرسه بره فرار کرد و پشت در مدرسه قایم شد همون موقع بچه ها رو دید که با هم دیگه حرف میزدند.
ناگهان صدایی از پشت سرش گفت « چرا اینجا وایسادی؟» نسیم نگاه کرد و دختری همسن و هم قد خودش دید که داشت می خندید نسیم با خجالت گفت« آخه من می ترسم بیام تو مدرسه من هیچ دوستی ندارم» همون موقع دختر خندید و گفت « خب منم دوستی ندارم اصلا ما میتونیم باهم دوست بشیم»
نسیم خندید و دست دوستش رو گرفت و به سمت حیاط دویدن تا دوست های جدیدی پیدا کنند و با هم بازی کنند.
۴. قصه دختر ترسو
مبینا به شدت از تاریکی می ترسید. وقتی چراغ ها خاموش شد، همه چیز و همه سایه ها مثل هیولا می شدند. پدر و مادرش هر روز و با حوصله زیاد به او توضیح دادند که این چیزها واقعی نیستند. مبینا پدر و مادرش را درک میکرد، اما هر وقت هوا تاریک میشد، نمیتوانست از ترس وحشتناکی که داشت دست بکشد.
یک روز خاله ماندانا به خانه آن ها آمد. خاله ماندانا زنی باورنکردنی بود. او به خاطر شجاعت ها و سفرهای ماجراجویی زیادی که داشت بسیار خوشحال بود. مبینا میخواست بر ترسش از تاریکی غلبه کند، بنابراین از خاله اش پرسید که چگونه اینقدر شجاع شد و آیا تا به حال ترسیده است؟
خاله جواب داد: “خیلی وقتها مارینا، یادم می آید وقتی کوچک بودم، از تاریکی می ترسیدم. حتی یک لحظه هم نمی توانستم در تاریکی بمانم. ولی با کمک رازی که داشتم تونستم به این ترس غلبه کنم”
مبینا با کنجکاوی گفت: میتوانی این راز را به من بگویی؟
خاله با مهربانی گفت: “البته! کودک نابینا نمی توانند ببینند، پس چیکار میکنه؟ با دست های خود نگاه میکنه. تنها کاری که برای غلبه بر ترس خود باید انجام دهید این است که از دست های خود کمک بگیری. چشمات رو ببندید و دستان خود را باز کن. امشب، وقتی به رختخواب رفتی و نور را خاموش کردی سعی کن با دست هات چیز هایی که میبینی رو لمس کنی”
مبینا پذیرفت، اما نگران بود و میدانست که باید شجاع باشد تا چشمانش را ببندد و برود و هر چیزی را که او را میترساند لمس کند.بعد از مدتی به توصیه خاله خود عمل کرد چشم های صورتش را بست و دستانش را باز کرد و رفت تا آن سایه مرموز را لمس کند.
فردای آن روز خاله خود را در آغوش کشید و بلند فریاد زد که دیگر از هیچ هیولایی نمی ترسد. این قصه درمانی برای ترس در کودکان یاد می دهد که کودک دیگر وحشتی از تاریکی نداشته باشد و با منطق به ترس خود غلبه کند.
روزی روزگاری در سرزمین های دور پسری زندگی می کرد که آرزو داشت نامرئیباشه، این پسر روزهای زیادی در اتاق خود می ماند و تصمیم نداشت که اتاقش رو ترک کنه، اصرار های مادر و پدرش هم بی اصر بود. یک روز صبح که از خواب بیدار شد متوجه شد که نامرئی شده، پسر داستان ما از خوشحالی به بالا و پایین می پرید. در اتاقش رو بست و مشغول بازی با کامپیوتر شد که ناگهان صدای دوستش رو شنید که از پایین پنجره صداش می کرد تا با هم بازی کنند ولی پسر خوشحال به بازی خودش ادامه داد.
زمان ناهار بود اما مادرش غذایی برای اون کنار نگذاشته بود چون کسی اون رو نمیدید، کسی باهاش حرف نمیزد حتی کسی نگاهش هم نمی کرد. پسر داستان ما شب با گریه به تخت خواب رفت و متوجه شد که دوست داره بقیه اون رو ببینند تا بتونه با دیگران ارتباطبرقرار کنه.
وقتی بیدار شد و بیرون دوید محکم مادرش رو بغل کرد، مادرش اون را نوازش کرد و گفت «میدونم می ترسی که با دوستات بری بیرون یا بازی کنی ولی حضور دیگران در زندگی ما خیلی مهمه تو باید با دوستات بازی کنی و تنها بودن باعث میشه کلی فرصت های خوبرو تو زندگیت از دست بدی»
کتاب قصه برای ترس کودکان
۱. کتاب یه سوسمار گنده زیر تخت منه
کتاب داستان کودکانه یه سوسمار زیر تخت منه ماجرای کودکی است که می ترسد بخوابد زیرا می ترسد هیولایی زیر تخت او باشد، او به مرور راه هوشمندانه ای برای کنار آمدن با ترس خود انتخاب می کند.
۲. کتاب شجاع مثل خودت
در این کتاب قصه درمانی برای ترس در کودکان راه مقابله با مشکلات تلخ زندگیرا میآموزند و بهدنبال تغییر شرایط نامطلوب میروند.
۳. کتاب تاریکی اثر لمونی اسنیکت
پسر بچه ای از تاریکی میترسد اما درست درون تاریکی زندگی می کند!
۴. کتاب فرانکلین در تاریکی
در این قصه درمانی برای ترس در کودکان آورده شده است. فرانکلین یک مشکل بزرگ دارد، آن هم این است که از تاریکی میترسد. این ترسبرای او خیلی مشکل به همراه دارد زیرا او یک لاکپشت است و باید سرش را درون لاک تاریکش فرو کند و بعد بخوابد.
۵. شبکهی نامرئی
این کتاب به کودکانی که ترس از دست دادن یا اضطراب جدایی دارند کمک می کند و به آن ها یاد می دهد که هرکسی یک ریسمان نامرئیدارد که آنها را به کسانی که دوستشان دارند متصل می کند، حتی اگر آن عزیزان برای مدت طولانی از بین رفته باشند یا از دنیا رفته باشند.
۶. کتاب سنجاب ترسو
سنجاب کوچولو خیلی میترسه، اون دوست نداره خونش رو ترک کنه یا ماجرا جویی کنه اما انگار سرنوشت با چیزی که اون میخواد هماهنگ نیست زیرا وارد ماجراهای زیادی میشه که با طنز بسیار به بچه ها یاد میده که نباید بترسن.
۷. کتاب دلشورهی روز اول
سارا هارتول انتظار بدترین چیزها را داره، اما پایان ماجرا غافلگیرکننده و خیلی خوب است. این داستان برای کودکانی که از مدرسه و کلاس وحشت دارند بسیار مناسب می باشد.
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/featured-fear-of-the-dark-compressed-scaled.jpg15472560سارا نظری تیم محتوا دکتر دادخواهhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngسارا نظری تیم محتوا دکتر دادخواه2022-06-24 20:35:072023-04-03 16:59:21۵ قصه درمانی برای ترس در کودکان
۲.راهکار ساده برای افزایش علاقه به کتاب خواندن در تعطیلات!
مطالعه را برای کودک خود در تابستان لذت بخش کنید
تابستان از راه رسیده و سال تحصیلی نیز به پایان رسیده است. خواندن کتاب آخرین کاری است که کودکان به انجام آن تمایل نشان می دهند. اما، مطالعه ی کودک در ماه های تابستان برای حفظئمهارت های خواندن اوبرای سال تحصیلی آینده حیاتی است.ولی این سوال مطرح است که چگونه کودک خود را به مطالعه در تابستان تشویق کنیم؟ پاسخ این است که باید مطالعه را برای کودک لذت بخش کرد. اما چگونه این کار را انجام دهیم؟ ادامه مطلب
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/07/man-and-girl-reading-bible.jpg336420روانشناس متخصص کودکhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngروانشناس متخصص کودک2016-07-20 05:47:512023-08-23 13:51:21لذت بخش کردن کتاب خواندن در تابستان
الف) ضرورت کتابخوانی از دوره پیش دبستانی تا نوجوانی
ب) ویژگی های کتاب مناسب
ج) شناسایی و لزوم خواندن کتاب های متنوع
د) شیوه کتابخوانی در دوره پیش از دبستان و بالاتر
درباره ضرورت کتاب خوانی از دوره پیش دبستانی تا نوجوانی همانگونه که آگاه هستید هنوز در کشورما و در بسیاری از کشورهای دیگر بیشترین شیوه آموزشی به کار رفته سخنرانی می باشد یعنی شما از طریق شنیدن ، فهمیدن می بایستی مطالب را یاد بگیرید این همان هوش کلامی است در هوش کلامی درک مطلب چه از طریق خواندن و چه از طریق شنیدن بسیار حائز اهمیت است. ادامه مطلب
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2015/01/kodak-ketab.jpg250250مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-05-02 18:08:272023-02-26 11:54:57کتاب کودک و نوجوان
در روزگاری زن و مردی زندگی میکردند. زن باردار بود و هر روز از پنجره به باغی که متعلق به جادوگری بدجنس بود، نگاه می کرد. او روزی کاهوهای سبزی در باغ دید و دلش خواست. کم کم مریض شد و رنگش پرید. او دلیل بیماری اش را برای همسرش گفت. همسرش تصمیم گرفت ازآن کاهو برای همسرش بیاورد. او وارد باغ شد اما توسط جادوگرگرفتارشد. جادوگر گفت: اجازه میدهم این کاهو ببری اما وقتی فرزندت به دنیا آمد، باید آن را به من بدهی! مرد به ناچار پذیرفت و از آن کاهو برای همسرش برد.وقتی فرزند آنها بدنیا آمد، جادوگرآن را برد و نامش را راپونزل گذاشت.جادوگر راپونزل را به برجی بلند در وسط جنگل برد. سالها گذشت و راپونزل بزرگ و زیبا شد. راپونزل در آن برج زندانی بود. روزی پرنسی از جنگل می گذشت که صدای قشنگی از بالای برج شنید، اما راهی برای ورود پیدا نکرد. ناگهان پیرزنی دید که به سمت برج می آید. در گوشه ای مخفی شد و شنید که پیرزن گفت: راپونزل، موهایت را پایین بیانداز. سپس یک موی بافته از پنجره به سمت زمین پرت شد و پیرزن از آن بالا رفت.
وقتی پیرزن رفت، پرنس هم همین جمله را تکرار کرد و از برج بالا رفت. پرنس وقتی دخترک زیبا را دید ازاو خواست که پیشنهاد ازدواجش را قبول کند اما در همین زمان جادوگر رسید و وقتی پرنس را آنجا دید عصبی شد و وردی خواند و راپونزل را به جایی دور فرستاد. پرنس را هم از پنجره به بیرون پرت کرد. اما پرنس توانست ازخطر مرگ نجات پیدا کند.او مدتها در جنگل سرگردان دنبال راپونزل بود تا اینکه روزی صدای خواندن راپونزل را شنید. پرنس راپونزل را پیدا کرد و اورا به سرزمین خودش برد و بعد ازازدواج، سالها به خوشی زندگی کردند.
منبع:سامانه پرسش و پاسخ مشاور
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/2-2.jpg250350مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-28 13:51:072019-08-24 18:04:16راپونزل
سالها پیش دختری زیبا به نام سیندرلا با نامادری و دو دخترش زندگی می کرد. دخترک مانند یک خدمتکار کار می کرد. یک روز زنگ در به صدا درآمد. وقتی سیندرلا در را باز کرد، متوجه شد که حاکم از تمام دخترهای زیبا دعوت کرده تا دریک مهمانی شرکت کنند. سیندرلا از نامادری اش خواست تا آن هم به مهمانی بیاید. نامادری اش گفت: به شرطی می توانی با ما بیایی که لباسی مناسب برای پوشیدن پیدا کنی.
سیندرلا با خوشخالی به اتاقش آمد و لباس مادرش را از صندوق درآورد تا آنرا بپوشد.
شب شد و سیندرلا لباسش را تنش کرد و آماده شد تا به مهمانی برود. اما خواهران سیندرلا با بدجنسی لباس سیندرلا را پاره کردند تا نتواند به مهمانی بیاید. سیندرلا ناراحت شد و گریه کرد. درهمین زمان فرشته مهربان به سراغش آمد و با عصایش به سیندرلا زد و اورا تبدیل به پرنسسی با لباس زیبا کرد. اما فرشته گفت: ساعت ۱۲ همه چیز به حالت اولش برمی گردد. سیندرلا تشکر کرد و به قصر رفت. پسر حاکم تا چشمش به سیندرلا افتاد، از او خوشش آمد وخواست تا با او برقصد. آنها باهم می رقصیدند که ناگهان سیندرلا صدای زنگ ساعت برج را شنید و دید ساعت ۱۲ است. به سمت پلکان دوید تا از قصر خارج شود ولی در همین هنگام یک لنگه کفشش از پایش درآمد و در پله افتاد. سیندرلا از آنجا دور شد.
صبح روز بعد حاکم دستور داد که دنبال دختری بگردند که آن کفش به پایش بخورد، چون پسرش گفته بود فقط با صاحب کفش ازدواج می کند. ماموران حاکم به خانه سیندرلا رسیدند. خواهران سیندرلا هرکار کردند تا کفش به پایشان برود، نشد که نشد. سیندرلا کفش را امتحان کرد. پای او به راحتی در کفش جای گرفت.آنها سیندرلا را به قصر بردند و جشنی بزرگ برای عروسی برپا شد.
روزی روزگاری، مردی ماهیگیر و همسرش در کلبه ای نزدیک دریا زندگی میکردند. مرد ماهیگیر روزی مشغول ماهیگیری بود که قلابش به درون آب کشیده شد. او قلاب را به سختی بالا کشید و چشمش به ماهی ای عجیب افتاد.
ماهی به او گفت: لطفا اجازه بده من بروم چون من یک پرنس سحرآمیزم.
ماهیگیرگفت: نیازی نیست خواهش کنی من اینکار را انجام می دهم. ماهی را آزاد کرد وبه خانه برگشت و جریان را برای همسرش تعریف کرد. همسرش گفت: تو آن ماهی عجیب را رها کردی تا برود و از او نخواستی که آرزویت را برآورده کند؟ مثلا خانه ای زیبا به جای این آلونک به ما بدهد؟
مرد به کنار دریا برگشت. ماهی را صدا زد و از او خواست که آرزویش را برآورده کند و خانه ای زیبا به آنها بدهد. ماهی گفت: بازگرد که آرزویت برآورده شد.
وقتی ماهیگیر به خانه بازگشت به جای اون آلونک خانه ای زیبا دید. مدتها گذشت وآنها با خوشی زندگی می کردند که روزی همسرش به ماهیگیر گفت: تعداد اتاق های این خانه کم است. به پیش ماهی برو و از آن بخواه کاخی سنگی به ما بدهد. ماهیگیر با ناراحتی به سمت دریا رفت واز ماهی کاخی سنگی خواست. ماهی آرزو را برآورده کرد و وقتی ماهیگیر به خانه برگشت به جای خانه، کاخی سنگی دید. مدتها گذشت و خواسته های زن هر روز بیشتر و بیشتر میشد. ماهی هم آرزوی آنها را برآورده میکرد.
تا اینکه روزی ماهیگیر به سمت دریا رفت. ماهی را صدا زد و گفت: همسر من ایزابل قدرتی خدایی میخواهد. ماهی کمی فکر کرد و گفت: به خانه ات به همان کلبه کوچک برگرد.
وقتی مرد به خانه رسید، ازآن قصر وکاخ سنگی خبری نبود و همه چیز به حالت اولش برگشته بود.
یکی بود یکی نبود. خانم لاک پشت وآقا لاک پشت، تصمیم گرفتند که همراه پسرشان به گردش بروند. آنها به سمت بیشه ای حرکت کردند وبعد ازیک هفته به آن بیشه قشنگ رسیدند.
سبدهایشان را باز کردند وسفره را چیدند ولی یکدفعه مامان لاک پشته گفت: یادم رفت قوطی در بازکن را بیاورم.
پدر به پسرش گفت: پسرم تو برگرد وآن را بیاور ما به تو قول می دهیم تا زمانی که برنگشتی چیزی نخوریم. پسرک اول قبول نکرد اما وقتی پدر توضیح داد که ما بدون در بازکن نمیتوانیم درب قوطی ها را بازکنیم و چیزی بخوریم، پسرک قبول کرد و به راه افتاد.
سه روز گذشت اما آنها چون قول داده بودند بازهم انتظار کشیدند
خلاصه سه هفته گذشت. مادر گفت: چرا دیر کرده؟ باید تا الان میرسید!
پدر گفت حق با شماست. بهتر است لااقل میوه ای بخوریم تا بازگردد. آنها میوه ای برداشتند اما قبل از این که بخورند بچه لاک پشت از پشت بوته ها بیرون آمد و گفت: دیدید زیر قولتان زدید؟ چه خوب شد که نرفتم!
منبع: کودک و نوجوان
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/4.gif211275مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-26 05:51:022019-08-25 11:35:52گردش لاک پشت ها
روزی روزگاری یک خرس زیبا روی قفسه فروشگاه نشسته بود ومنتظر بود که کسی آن را بخرد. روی اتیکتی که به پاپیون خرس قصه ما نصب بود اسمش را با خط پر رنگ نوشته بودند وولستن کرافت.
در اون فروشگاه خرسای متعددی وجود داشت که یکی یکی فروخته شدند ورفتند. وولستن کرافت تنها خرسی بود که در فروشگاه مانده بود خرس ما تنها و غمگین در قفسه ای که بالای کارتهای کریسمس بود نشسته بود. او متعجب بود که چرا در بین خرس هایی که به زیبایی آن نبودند بچه ها اورا انتخاب نکردند! یک روز نزدیک به عید، سه خرگوش را در آن قفسه کنار آن گذاشتند به نام های ریتا، روگر و رونی. روگر و رونی دو قلو بودند و ریتا خواهرشان بود. شب وقتی فروشگاه بسته شد ریتا به خرس گفت: شما خرس جذابی هستید تعجب میکنم که چرا هیچکس شما را نخریده. خرس گفت برای من هم عجیب است. ریتا کمی فکر کرد و گفت: مشکل از اسم توست زیرا این اسم عجیب و طولانی است.
روزبعد فروشگاه که باز شد مادر و پدری روگر ورونی را برای بچه های دوقلویشان خریدند. وقتی روز به اتمام رسید و مغازه تعطیل شد، آنها دوباره در مورد اسم وولستن کرافت با هم صحبت کردند. خرس گفت: اما من اسمم را دوست دارم. ریتا گفت: تو میتوانی فقط اسمی کوتاه تر از اسمی که حالا داری داشته باشی مانند وولی. خرس خوشحال شد و قبول کرد. ریتا مدادی مشکی برداشت و زیر اسم او نوشت وولی.
فردای آن روز ریتا خریداری شد و از فروشگاه رفت. در یکی از روزها پسر بچه ای همراه پدرش به فروشگاه آمدند. پدر وقتی متوجه اتیکت ولستن کرافت شد، به پسرش گفت: هی نگاه کن این خرس هم اسم توست. پسر خرس را از قفسه برداشت و به پدر گفت: اصلا فکر نمیکردم در این دنیای بزرگ کسی هم اسم من باشد و خرس را با خوشحالی بغل کرد وآن را خرید.
منبع:کانون مشاوران ایران
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/12.png251241مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-26 05:42:142019-08-26 10:44:31خرسی بنام وولستن کرافت
وقتی صدای بسته شدن در پارکینگ به گوش رسید، بانی خرگوشه گفت: بیایید به طبقه پایین برویم و یک نوار ویدیویی ترسناک نگاه کنیم.
اورو خرگوشه گفت: به خاطر داری روزی که فیلمی در مورد نفرین مادر دیدی؟ تمام شب را لرزیدی. بانی خرگوشه گفت: من نترسیدم.
اورو خرگوشه، بانی، پنگوئن، ماگزی به همراه سه دایناسور و ولوکرپتور که آن هم یک دایناسور بود به سمت اتاق نشیمن آمدند. ولوکرپتور به اتاقی رفت و دقیقه ای بعد با یک نوار بیرون آمد و گفت: این فیلم درباره دایناسورهاست و فیلم را درون دستگاه گذاشتند وشروع به دیدن کردند.
موضوع فیلم در مورد دایناسور غول پیکری بود که وارد شهری ساحلی شده بود وهمه را به وحشت انداخته بود. بانی بسیار ترسیده بود و آن شب برایش شبی طولانی بود.
نیمی از شب گذشته بود اما بانی هنوز بیدار بود. او صدایی شبیه راه رفتن روی سطح چوبی را شنید. بانی در حالیکه از ترس میلرزید از تخت بیرون آمد و وارد راهرو شد و از بالای پله ها نگاهی به هال انداخت. روی دیوار سایه بزرگ یک دایناسور شبیه همانی که در فیلم بود دید. بانی به سمت اتاق خواب رفت و همه حیوانات را بیدار کرد و آنچه را که دیده بود بازگو کرد. همه حیوانات به سمت پله ها آمدند. فلوپی گوشش را تیز کرد وگفت: من صدایی شنیدم. ماگزی گفت: به دنبال من بیایید آن ها از پله ها پایین آمدند و به دورو برشان نگاهی انداختند. روی صندلی قهوه ای کنار لامپ، ولوکرپتور نشسته بود. ماگزی پرسید: این وقت شب اینجا چه میکنی؟ ولوکرپتور گفت: من فقط تشنه بودم و آمدم چیزی بنوشم. بانی گفت: اما آن سایه ای که من دیدم بزرگتر بود.
ماگزی کمی فکر کرد و گفت: بانی تو سایه ولوکرپتور را دیدی! آن بزرگ است چون او نزدیک نور لامپ ایستاده از دیوار دورتر است. بانی گفت: متاسفم که بی دلیل بیدارتان کردم. ماگزی گفت: بهتر است به تخت هایمان برگردیم. اگر خوب نخوابیم نمی توانیم فردا فیلم تماشا کنیم.
منبع:فارس پاتوق
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/2.gif250350مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-26 05:39:182019-08-26 10:47:05بانی خرگوشه و فیلم ترسناک
قورباغه کوچولو به قورباغه بزرگی که در کنار برکه بود گفت: وای پدر، من هیولایی وحشتناک و بزرگ دیدم که روی سرخ، شاخ، دمی دراز و پاهایش سم داشت.
قورباغه پیر گفت: اونی که دیدی فقط یک گاو نر بوده است، که فقط ممکن است کمی از من بزرگترباشد. من می توانم خودم را به همان اندازه بزرگ کنم. سپس خودش را باد کرد و از قورباغه کوچولو پرسید: از این هم بزرگتر بود؟
قورباغه کوچولو هیجان زده گفت: خیلی بزرگتر!
قورباغه پیر نفس عمیقی کشید و خودش را بیشتر و بیشتر باد کرد و بزرگ و بزرگتر شد. سپس گفت: مطمئن هستم که از این اندازه بزرگتر نبود. اما در یک لحظه قورباغه پیر که خودش را بسیار باد کرده بود، ترکید.
بچه های عزیز یادتان باشد آنهایی که خودشان رو بهتر از بقیه می دانند باعث از بین رفتن خودشان میشوند.
منبع:مقالات کانون مشاوران ایران
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/7.png191285مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-26 04:53:162019-08-26 12:08:46قورباغه و گاو نر
روزی روزگاری یک گرگ بدجنس برای پیدا کردن غذا دچار مشکل شد. زیرا گله ای که برای چرا به چمنزار می آمد چوپانی دلسوز و سگی دقیق داشت. گرگ نمی دانست چکار کند تا اینکه روزی پوست گوسفندی را پیدا کرد. آنرا برداشت و فرار کرد.
روز بعد گرگ پوست را بر روی خودش انداخت و خود را به شکل گوسفند درآورد و به میان گله رفت.
یکی از بره ها به کنار گرگ آمد. گرگ ناقلا به او گفت: کمی آنطرف تر علف های خوشمزه تری وجود دارد و بره بیچاره به دنبال گرگ از گله دور شد. آن روز گرگ شکار خوبی پیدا کرد.
تا مدت ها گرگ به روش های مختلف گوسفندان را فریب می داد تا اینکه چوپان و سگ گله بعد از مدتها به علت ناپدید شدن گوسفندان پی بردند و گرگ بدجنس را حسابی ادب کردند. ولی حیف که یک عده گوسفند فریب گرگ را خورده بودند و دیگر در میان گله نبودند.
منبع:تریبون آزاد
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/6.png191285مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-26 04:49:502019-08-26 12:13:36گرگ در لباس میش
یک روز قشنگ آفتابی در جنگل صدایی از بالای درخت می آمد. آقا جغده به خانه جدیدش نقل و مکان کرده بود و مشغول باز کردن با اسبابش بود. او فکر می کرد که کلاهک آباژورش را جا گذاشته است؟
همان روز خانم جوجه تیغی از زیر درخت می گذشت، او خیلی گرمش بود. گفت: ای کاش چیزی داشتم که مرا از این گرما نجات می داد. ناگهان صدای افتادن چیزی را شنید. وقتی برگشت، خوشحال شد و گفت: یک کلاه آفتابی. او فکر کرد که درخت آرزوها را پیدا کرده است. رفت و جریان را برای روباه تعریف کرد.
جوجه تیغی همراه با روباه برگشت. روباه گفت: به نظر نمی رسد درخت آرزو باشد.
جوجه تیغی گفت: اما هست، زود باش چیزی را آرزو کن.
روباه فکر کرد و گفت: یک کفش جدید رقص می خواهم. چند دقیقه ای گذشت اما اتفاقی نیفتاد. روباه گفت: دیدی، این درخت آرزو نیست!
روزی طوفانی سهمگین وزید و صاعقه ای به کوه باعث شد، صخره سنگ بزرگی به روی ریل راه آهن افتاد.
پرنده دریایی اتفاق را دید. پیش دوستانش، خرگوش و روباه رفت و ماجرا را تعریف کرد. خرگوش گفت: ما باید تا قطار سریع السیر نیامده است، سنگ را از روی ریل کنار ببریم. آنها صخره را هل دادند اما صخره تکانی نخورد. روباه گفت: باید به لوکوموتیو قرمز خبر دهیم، او خیلی قوی است.
پرنده دریایی گفت: من لوکوموتیو را می آورم. مرغ دریایی کل جریان را برای لوکوموتیو تعریف کرد. لوکوموتیو دوستانش را صدا کرد و گفت: شما جلوتر بروید، من هم دنبال شما خواهم آمد.
لوکوموتیوها با شتاب براه افتادند و به صخره رسیدند و شروع به هل دادن صخره کردند. سنگ بزرگ تکانی خورد ولی از روی ریل کنار نرفت.
لوکوموتیو بزرگ از راه رسید و با تمام قدرت بقیه لوکوموتیوها را هل داد. سنگ تکانی خورد، چرخید و از روی ریل کنار افتاد. لوکوموتیوها و حیوانات به کنار رفتند تا ترن تندرو بگذرد. قطار با سرعت عبور کرد و گفت: متشکررررمممم
هزاران مایل دور از زمین، سیاره کوچکی بنام فیلیپتون قرار داشت. این خیلی تاریک و سرد بود. در این سیاره، موجودات عجیب سبز رنگی زندگی می کردند که برای اینکه بتوانند اطراف خود را ببینند از چراغ قوه استفاده می کردند.
یک روز یکی از موجودات عجیب که اسمش نیلا بود، باتری چراغ قوه اش را برعکس درون چراغ قوه گذاشت. ناگهان نور خیره کننده ای به سیاره زمین برخورد کرد. نور به یک پسربنام بیلی و سگش برخورد کرد وآن دو موجود بوسیله نور به سیاره فیلیپتون کشیده شدند. بیلی گفت: وای، اینجا همه چی از بستنی درست شده است. نیلا گفت: اما هیچ کس بستنی نمیخورد چون هوا سرد است.
بیلی گفت: میتوانی من را به خانه مان برگردانی؟ نیلا باطری چراغ قوه اش را برعکس قرار داد و بیلی وسگش به زمین برگشتند. بیلی آینه ای برداشت و آن را طوری قرار داد که اشعه خورشید که به آینه می خورد اشعه هایش به سیاره فیلیپتون باز گردد.
با این فکر بیلی، سیاره فیلیپتون دیگر سرد نبود و نیلا و دوستانش می توانستند در زیر نور خورشید از خوردن بستنی لذت ببرند.
تولد سارا بود و او بازی کامپیوتری جستجوی دایناسوررا هدیه گرفت. سارا تصمیم گرقت بازی جدیدش را امتحان کند. سیدی را داخل کامپیوتر گذاشت. علامت عجیبی روی صفحه ظاهر شد. سارا روی آن کلیک کرد که ناگهان اتفاق عجیبی افتاد.
نووووووووور
سارا پرسید: من کجا هستم؟ پسرکی که در کنارش بود، گفت: در بازی جستجوی دایناسور. باید استخوان های قدیمی دایناسور را پیدا کنیم.
سارا استخوانی طلایی برداشت و گفت: یکی اینجاست. پسرک فریاد زد: وای، نه! نباید آن را برمیداشتی. حالا باید مواظب دایناسور باشیم. ناگهان صدای نعره دایناسورآمد. آنها پشت یک بوته پنهان شدند.
سارا پرسید: اگر دایناسور ما را بگیرد چه میشود؟ پسرک گفت: باید بازی را از اول شروع کنیم.
سارا فریاد زد: دایناسور اینجاست و ناگهان دوباره نووووووور.
سارا در کنار کامپیوتر نشسته بود و گفت: بای بای دایناسور شاید بازی دیگری را شروع کنم.
منبع: کودک و نوجوان
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/1.png191285مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-24 07:45:232019-08-26 12:30:12در جستجوی دایناسور
سالها پیش، کشاورزی، یک کیسه بزرگ بذر را برای فروش به شهر می برد که ناگهان چرخ گاری به سنگی بزرگ برخورد کرد و یکی از دانه های توی کیسه روی زمینی خشک و گرم افتاد.
دانه پیش خودش گفت: من فقط در زیر خاک در امان هستم. گاوی از آنجا عبور میکرد که پایش را بر روی دانه گذاشت و آن را به داخل خاک فرو برد. دانه گفت: من تشنه هستم، به کمی آب برای رشد کردن نیاز دارم. کم کم باران شروع به باریدن کرد.
صبح روز بعد دانه جوانه زده بود. جوانه تمام روز را زیر نور آفتاب نشست و قدش بلندتر شد.
روز بعد اولین برگش درآمده بود. یک روز غروب، پرنده ای گرسنه قصد خوردن آن را داشت، اما ریشه های دانه آن را محکم در خاک نگه داشتند.
سالها گذشت و دانه در زیر نور خورشید و به کمک باران بزرگ و بزرگتر شد تا اینکه به درختی بزرگ تبدیل شد.
حالا وقتی شما به دشت میروید درخت بزرگی را میبینید که خودش دانه های بسیار دارد.
منبع:مرکزمشاوره ستاره ایرانیان
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2016/04/2.png191304مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2016-04-24 03:52:022019-08-26 12:35:00دانه ی خوش شانس
بازی، به خودی خود برای رشد در زمینه های اجتماعی و شناختی
بازی، به خودی خود برای رشد در زمینه های اجتماعی و شناختی و همچنین رسیدن به تکامل عقلی و احساسی می باشد که خلاقیت کودکان را محک زده و آن را تقویت می کند. همچنین یک نوع روش برای آموزش کودکان می باشد.حتی این روش برای آنان که مشکل گفتاری نیز دارند هم راه گشا و قابل استفاده میباشد. بازی درمانی کودکان به روش های مختلف به کودکان کمک می کند تااز راه بازی کردن یک پشتیبانی خوب دریافت کرده و با استفاده از احساسات و عواطف بسیار اندیشه های خود را بیان کرده و از مشکلات خود بگویند همچنین این روش کمک می کند تا کودکان بیاموزند چگونه روابط خود را کنترل کرده و درهنگام عصبانیت و یا خوشحالی چه رفتاری از خود بروز دهند. در این روش کودکان با استفاده از شیوه های مدیریتی مشکلات خود را حل کرده و اضطراب و استرس را در خود کاهش دهند. ادامه مطلب
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2015/01/HappyFeet_1st-2.jpg10801080مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2015-01-03 09:41:412019-08-26 12:40:48نقش بازی در تربیت کودک
نقش والدین در این میان پشتیبانی کودک در روند بازی درمانی میباشد
در جلسات بازی درمانی کودک، روانشناسان و روانپزشکان مشاوره کودک، مجموعه ای بسیار از اسباب بازی ها را در اختیار کودک قرار می دهد و با او درباره این اسباب بازی ها صحبت کرده و همبازی میشود تا رابطه نزدیکی را با او پیدا کند سپس با کفتار و صحبت کردن با زبان کودکان مشکلات او را ریشه یابی می کند.
اما نقش والدین در این میان چیست؟!
نقش والدین در این میان پشتیبانی کودک در روند بازی درمانی میباشد سپس تشویق آنان نیز اهمیت ویژه ای دارد. از کودکتان درباره اتفاقات جلسه مشاوره نپرسید و پافشاری نکنید که کودکتان مسئله ای خاص رابیان کند. بازی درمانی زمان ویژه ای بین بازی و کودک و کارشناس می باشد بنابراین دغدغه ها و سوالات خود را در زمان دیگری با کارشناس مربوطه در میان بگذارید.
مرکز مشاوره کودک بابهترین کارشناسان در زمینه بازی درمانی کودکان منتظر شما والدین عزیز است.
منبع:مشاورکو
https://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/2015/01/LegoMovie_3rd-2.jpg10801080مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیانhttps://kodakonojavan.com/wp-content/uploads/سایت-کودکانه-logo-5.pngمرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان ستاره ایرانیان2015-01-02 16:18:122019-08-26 12:42:56کودکانی شاد داشته باشیم