داستان دو موش بد

دو موش بد

روزی روزگاری یک خانه عروسکی بسیار زیبا در کنار شومینه اتاق قرار داشت. دیوارهای آن قرمز و پنجره هایش سفید بود. این خانه متعلق به دو عروسک بود. یک عروسک لوسیندا نام داشت که صاحب‏خانه بود اما هیچوقت غذا سفارش نمی داد. دیگری جین نام داشت که آشپز بود اما هیچ وقت آشپزی نمی کرد چون غذاها از قبل خریداری شده بودند ودر جعبه قرار داشتند. در جعبه ها غذاهای بسیار بودند اما نمی شد آنها را از بشقاب جدا کرد.

یک روز لوسیندا و جین برای گردش بیرون رفتند. همه جا سکوت بود که ناگهان صدای حرکت آرام چیزی به گوش رسید. صدای خراشیدگی از نزدیک شومینه می آمد. خانوم موشه وآقا موشه سرشان را بیرون آوردند و وقتی دیدند کسی در اتاق نیست بدون ترس به سمت خانه عروسکی حرکت کردند ودرب را باز کردند. آنها از پله ها بالا رفتند و چشمشان به اتاق غذاخوری افتاد. آقا موشه خواست تکه ای از ران را با چاقو ببرد اما نتوانست چاقو را کنترل کند و دستش را زخمی کرد.

خانم موشه سعی کرد با چاقوی دیگری آن را خرد کند. تکه ران از بشقاب جدا شد و زیر میز افتاد. آقا موشه گفت: آن را ول کن و یک تکه ماهی به من بده. خانم موشه سعی کرد تکه ای از ماهی را جدا کند اما ماهی به ظرفش چسبیده بود. آقا موشه عصبانی شد. آنها پودینگ، میگوها، گلابی و پرتقال ها را هم شکستند.

آنها از ناراحتی تا میتوانستند رفتار زشت از خودشان نشان دادند و لباس های جین را از پنجره به بیرون پرتاب کردند و قفسه کتاب ها را بهم ریختند که یک دفعه صدایی شنیدند. به سرعت به سوراخشان برگشتند. عروسک ها وارد اتاق کودک شدند.

اما چشمهای لوسیندا و جین چه دید!

لوسیندا و جین به اطراف خیره شدند اما هیچکدام حرفی نزدند. دختر کوچولویی که خانه عروسکی متعلق به او بود گفت: من میروم و یک عروسک پلیس می آورم.

این آخر داستان دو موش بد بود اما آنها خیلی هم بدجنس نبودند. آقا موشه خسارت آنچه که شکسته بودند پرداخت کرد و خانوم موشه هم صبح زود به خانه عروسکی رفت تا آن را تمیز کند.

منبع:مشاورانه

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *