داستان لوکوموتیو

لوکوموتیو

روزی طوفانی سهمگین وزید و صاعقه ای به کوه باعث شد، صخره سنگ بزرگی به روی ریل راه آهن افتاد.

پرنده دریایی اتفاق را دید. پیش دوستانش، خرگوش و روباه رفت و ماجرا را تعریف کرد. خرگوش گفت: ما باید تا قطار سریع السیر نیامده است، سنگ را از روی ریل کنار ببریم. آنها صخره را هل دادند اما صخره تکانی نخورد. روباه گفت: باید به لوکوموتیو قرمز خبر دهیم، او خیلی قوی است.

پرنده دریایی گفت: من لوکوموتیو را می آورم. مرغ دریایی کل جریان را برای لوکوموتیو تعریف کرد. لوکوموتیو دوستانش را صدا کرد و گفت: شما جلوتر بروید، من هم دنبال شما خواهم آمد.

لوکوموتیوها با شتاب براه افتادند و به صخره رسیدند و شروع به هل دادن صخره کردند. سنگ بزرگ تکانی خورد ولی از روی ریل کنار نرفت.

لوکوموتیو بزرگ از راه رسید و با تمام قدرت بقیه لوکوموتیوها را هل داد. سنگ تکانی خورد، چرخید و از روی ریل کنار افتاد. لوکوموتیوها و حیوانات به کنار رفتند تا ترن تندرو بگذرد. قطار با سرعت عبور کرد و گفت: متشکررررمممم

منبع:e-teb.com

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *