نوشته‌ها

داستان بانی خرگوشه و فیلم ترسناک

بانی خرگوشه و فیلم ترسناک

وقتی صدای بسته شدن در پارکینگ به گوش رسید، بانی خرگوشه گفت: بیایید به طبقه پایین برویم و یک نوار ویدیویی ترسناک نگاه کنیم.

اورو خرگوشه گفت: به خاطر داری روزی که فیلمی در مورد نفرین مادر دیدی؟ تمام شب را لرزیدی. بانی خرگوشه گفت: من نترسیدم.

اورو خرگوشه، بانی، پنگوئن، ماگزی به همراه سه دایناسور و ولوکرپتور که آن هم یک دایناسور بود به سمت اتاق نشیمن آمدند. ولوکرپتور به اتاقی رفت و دقیقه ای بعد با یک نوار بیرون آمد و گفت: این فیلم درباره دایناسورهاست و فیلم را درون دستگاه گذاشتند وشروع به دیدن کردند.

موضوع فیلم در مورد دایناسور غول پیکری بود که وارد شهری ساحلی شده بود وهمه را به وحشت انداخته بود. بانی بسیار ترسیده بود و آن شب برایش شبی طولانی بود.

نیمی از شب گذشته بود اما بانی هنوز بیدار بود. او صدایی شبیه راه رفتن روی سطح چوبی را شنید. بانی در حالیکه از ترس میلرزید از تخت بیرون آمد و وارد راهرو شد و از بالای پله ها نگاهی به هال انداخت. روی دیوار سایه بزرگ یک دایناسور شبیه همانی که در فیلم بود دید. بانی به سمت اتاق خواب رفت و همه حیوانات را بیدار کرد و آنچه را که دیده بود بازگو کرد. همه حیوانات به سمت پله ها آمدند. فلوپی گوشش را تیز کرد وگفت: من صدایی شنیدم. ماگزی گفت: به دنبال من بیایید آن ها از پله ها پایین آمدند و به دورو برشان نگاهی انداختند. روی صندلی قهوه ای کنار لامپ، ولوکرپتور نشسته بود. ماگزی پرسید: این وقت شب اینجا چه میکنی؟ ولوکرپتور گفت: من فقط تشنه بودم و آمدم چیزی بنوشم. بانی گفت: اما آن سایه ای که من دیدم بزرگتر بود.

ماگزی کمی فکر کرد و گفت: بانی تو سایه ولوکرپتور را دیدی! آن بزرگ است چون او نزدیک نور لامپ ایستاده از دیوار دورتر است. بانی گفت: متاسفم که بی دلیل بیدارتان کردم. ماگزی گفت: بهتر است به تخت هایمان برگردیم. اگر خوب نخوابیم نمی توانیم فردا فیلم تماشا کنیم.

منبع:فارس پاتوق