نوشته‌ها

قصه شب برای کودکان هشت ساله

قصه شب برای کودکان هشت ساله

قصه شب برای کودکان هشت ساله، قصه برای کودکان دبستانی، قصه شب آموزنده، قصه های آرامبخش کودکانه،قصه برای شب کودکان ۹ساله همه در این مقله آورده شده است. قصه های کودکانه برای خواب شب که در این مقاله آورده شده است از بهترین راه ها برای کاهش استرس کودک پیش از خواب می باشد. برای داستان های بیش تر مقالات دیگر ما را از دست ندهید.

قصه برای کودکان دبستانی

نکات روانشناسی و تربیتی داستان که مورد نیاز کودک ۸ ساله است:

  • تشویق به کار گروهی
  • شناخت بیش تر جایگاه خود در جهان
  • شروع به تفکر در مورد آینده

داستان۱: کفش نو علی

مریم و علی هردو ۸ سالشونه و بچه های شجاع و مهربونی هستند. پدر و مادر اون باهم همسایه هستند و مریم و علی بعد از انجام تکالیف و کمک به پدر و مادرشون به حیاط آپارتمان می روند و باهم بازی می کنند. ادامه مطلب

داستان سیندرلا

سیندرلا

سالها پیش دختری زیبا به نام سیندرلا با نامادری و دو دخترش زندگی می کرد. دخترک مانند یک خدمتکار کار می کرد. یک روز زنگ در به صدا درآمد. وقتی سیندرلا در را باز کرد، متوجه شد که حاکم از تمام دخترهای زیبا دعوت کرده تا دریک مهمانی شرکت کنند. سیندرلا از نامادری اش خواست تا آن هم به مهمانی بیاید. نامادری اش گفت: به شرطی می توانی با ما بیایی که لباسی مناسب برای پوشیدن پیدا کنی.

سیندرلا با خوشخالی به اتاقش آمد و لباس مادرش را از صندوق درآورد تا آنرا بپوشد.

شب شد و سیندرلا لباسش را تنش کرد و آماده شد تا به مهمانی برود. اما خواهران سیندرلا با بدجنسی لباس سیندرلا را پاره کردند تا نتواند به مهمانی بیاید. سیندرلا ناراحت شد و گریه کرد. درهمین زمان فرشته مهربان به سراغش آمد و با عصایش به سیندرلا زد و اورا تبدیل به پرنسسی با لباس زیبا کرد. اما فرشته گفت: ساعت ۱۲ همه چیز به حالت اولش برمی گردد. سیندرلا تشکر کرد و به قصر رفت. پسر حاکم تا چشمش به سیندرلا افتاد، از او خوشش آمد وخواست تا با او برقصد. آنها باهم می رقصیدند که ناگهان سیندرلا صدای زنگ ساعت برج را شنید و دید ساعت ۱۲ است. به سمت پلکان دوید تا از قصر خارج شود ولی در همین هنگام یک لنگه کفشش از پایش درآمد و در پله افتاد. سیندرلا از آنجا دور شد.

صبح روز بعد حاکم دستور داد که دنبال دختری بگردند که آن کفش به پایش بخورد، چون پسرش گفته بود فقط با صاحب کفش ازدواج می کند. ماموران حاکم به خانه سیندرلا رسیدند. خواهران سیندرلا هرکار کردند تا کفش به پایشان برود، نشد که نشد. سیندرلا کفش را امتحان کرد. پای او به راحتی در کفش جای گرفت.آنها سیندرلا را به قصر بردند و جشنی بزرگ برای عروسی برپا شد.

منبع:مشاوره-ازواج.com